زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

از کنج انباری زیرزمین خانه‌، خواهرم یک کیسه نوار ویدیویی قدیمی وی‌اچ‌اس پیدا کرده‌بود. بعد دستگاه پخش عتیقه را هم از کنج دیگری بیرون آورده و راه انداخته‌بود و یک‌روز که همه جمع بودیم، نوارها را یکی‌یکی رو می‌‌کرد و می‌فرستادمان به ده، دوازده سال پیش‌تر. بیش‌تر فیلم‌ها را خودم گرفته‌بودم. با یک هندی‌کم امانتی که عشق فیلم‌برداری مجابم کرده‌بود به هر قیمتی شده آن را در دستانم نگه‌دارم. از جوانی‌های بزرگ‌ترها و کودکی‌های کوچک‌ترها، و گاهی هم -در آینه- از اوایل نوجوانی خودم لحظه‌های ماندنی ثبت کرده‌بودم. بی‌شک هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم که یک روز فیلم‌ها چنین نبش قبر خواهند شد و مرا این‌قدر به فکر وا خواهند داشت...

در فیلم‌ها -گاهی- کسانی هم بودند که امروز جایشان خالی است. وقتی آن قسمت‌ها روی تلویزیون نقش می‌بست، لب‌های همه شروع می‌کرد به تکان‌خوردن: فاتحه.

و این‌چنین، دقیقه‌ها خیره‌ شدم به آینه‌ای که گذشته را قاب گرفته‌بود. خودم را به رخم می‌کشید، خیلی صریح، بی‌پرده، بی‌زحمت و کاملاً شفاف. بدون ذره‌ای رودربایستی.

این‌که دقیقاً در برهه‌ای حساس، به یاد بیاوری که روزی چه کسی بودی، با چه کسانی زندگی می‌کردی و دغدغه‌‌هایت را چه‌قدر زیبا و ناخواسته از پشت یک دوربین دستی کوچک در تصاویر نفوذ داده‌ای، تو را به فکر وامی‌دارد. تو خودت را با خودت مقایسه می‌کنی، - نه هیچ‌کس دیگر - امروزت را با دیروزت، و حتی شاید فردایت را با این‌روزها. و این -به نظرم- خوب است!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۳
طاها