زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

سپیدِ عزیز و بزرگوار، سلام

می‌دانم که شرایط مهم و حساسی داری و نمی‌خواهم زیاد وقتت را بگیرم. کوتاه بگویم که این‌روزها ما هم حسابی به‌یادت هستیم و برایت دعا می‌کنیم و امیدوارم که توان‌مند و قبراق باشی. تو چه بسیار گران‌قدر هستی و ما سالیان دراز از قَدرَت غافل بودیم. ما را ببخش اگر در شکرگزاری حضور ارزشمندت کوتاهی کردیم. این روزها تا می‌توانی مواظب خودت باش که چشم امید خیلی‌ها به‌توست. خودت را حسابی قوی کن و با توان و انگیزۀ بالا، در آمادگی کامل باش. اگر حمله‌ای رخ داد، آرامش خودت را حفظ کن، اما وقت را هدر نده. نفس عمیق بکش، بر توانایی‌هایت مسلط شو، از آن شاخک‌های بی‌ریخت دور کلۀ کوفتی‌اش هیچ نترس، و با قدرت و اعتماد به‌نفس اقدام کن و بخورش. اگر هم خوردنی نیست، بهش شلیک کن یا هر طور که دخلش می‌آید. قوی باش و هیچ واهمه‌ای نداشته باش. تو می‌تونی پسر!

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۱۲
طاها

🔹 این مطلب در ارتباط با پست هنر شگفت‌انگیز روان‌گردانی است.

 

یکی از مؤیدهایی که برای ادعای طرح‌شده در مطلب گذشته به‌ذهنم می‌رسد، ماجرای افزایش شیردهی گاوهاست! حتماً خبرش را دیده‌اید یا شنیده‌اید که برای افزایش شیردهی، در برخی دامپروری‌ها اقدام به‌پخش موسیقی برای گاوها کرده‌اند و نتیجه گرفته‌اند. شاید اگر یک تصویر از طبیعت سرسبز و بکر را هم مقابل چشم گاوها بگذاریم، در افزایش شیردهی‌شان اثر داشته‌باشد. فرآیند این اثرگذاری نیازمند پژوهش‌های علمی است، اما هرچه‌باشد، به‌نظر می‌رسد هرچه‌قدر به‌سمت هنرهای مفهومی‌تر پیش برویم، امیدمان برای یک‌چنین اثرگذاری‌هایی بر دیگر موجودات زنده کم‌تر می‌شود. پس به‌نظر می‌رسد، موسیقی در تحریک‌های جسمانی زودتر و بهتر از خیلی چیزهای دیگر اثر می‌گذارد. مثلاً اگر یک قطعۀ ادبی در توصیف بهار برای گاو بخوانم، هیچ امیدی ندارم که تأثیری بر رویش بگذارد، در حالی که پیشاپیش دربارۀ تصویری واقعی از طبیعت در ابعاد بزرگ، و صدای موسیقی چنین امیدی دارم. چنین تمایزی را در میزان مفهومی‌بودن اثر می‌توان جست. این‌که یک‌چیز نیاز به «فهمیدن» دارد تا اثر بگذارد،‌ و یک‌چیز بدون آن‌که لازم باشد «فهمیده» شود، می‌تواند اثر بگذارد. البته در پست قبلی هم گفته‌بودم که این موضوع، نفی‌کنندۀ ارتباط موارد اثرگذار بر جسم با مفهوم نیست، همان‌طور که روان‌گردان‌ها می‌توانند برای انسان زمینۀ خلق مفاهیمی را فراهم کنند.

 

مؤید دیگر هوش مصنوعی است. تا به‌حال طیف وسیعی از کارها را به‌هوش مصنوعی سپرده‌اند. هوش مصنوعی شعر سروده، داستان نوشته، مقالۀ پژوهشی در حوزۀ مهندسی تدوین کرده و البته موسیقی نوشته و از طریق شبیه‌سازِ رایانه‌ای سازها آن را نواخته. بیش از یک‌دهۀ پیش، دیوید کوپ در دانشگاه استنفورد تعدادی از سونات‌های پیانویی راخمانینف را در اختیار یک دستگاه هوش مصنوعی قرار داد تا چیزی شبیه به‌آن بنوازد. دومینیک لوپس در کتاب فلسفۀ هنر رایانه‌ای می‌نویسد که خودش شاهد بوده، که کوپ دو سونات راخمانینفی را که یکی ساختۀ راخمانینف و دیگری نوشتۀ‌ هوش مصنوعی بود برای گروهی از اساتید موسیقی ارائه داد و آن‌ها نتوانستند تشخیص دهند که کدام برای راخمانینف است و کدام نیست. سال‌ها از آن ماجرا می‌گذرد، اما کیفیت داستان‌هایی که هوش مصنوعی ابداع می‌کند، در آن‌ حد بالا نیست. البته باید اعتراف کنم که مقالاتی که هوش مصنوعی در حوزۀ مهندسی رایانه نوشته‌است، در مواردی از مجلات پژوهشی پذیرش گرفته، و در واقع داوران مجله متوجه هیچ خللی در اثر نشده‌اند. اما مهندسی هم با هنر، ادبیات یا فلسفه متفاوت است. به‌نظرم هوش مصنوعی در زمینۀ اموری که تخیلی‌تر باشند و یا به‌ادراک مفاهیم نیاز جدی داشته‌باشند، راه دشوارتری در پیش دارد، و در یادگرفتن و بازآفرینی نحوۀ محاسبه‌ها یا تکنیک‌هایی که چندان به‌تخیل نیاز ندارند کاملاً موفق است، و با این‌حال، سال‌ها پیش به‌خوبی از عهدۀ موسیقی برآمده.

 

گفته‌بودم که پیشنهادهای دستۀ دوم زود اثر می‌گذارند و زود اثرشان از بین می‌روند. طبق بازخورد یکی از دوستان، این ادعا دقیق نیست و مورد نقض دارد؛ باکتری‌هایی در روده هستند که در کاهش افسردگی مؤثرند، و اگر مثلاً یک‌بار مصرف شوند، برای مدتی بسیار طولانی خودشان را تکثیر می‌کنند و باقی می‌مانند و اثرشان دوام دارد. می‌توانم توجیه کنم که تکثیر و حضور مداوم باکتری‌ها، به‌منزلۀ مصرف مداوم آن باکتری است، و به‌فرض «از بین رفتن سریع اثر» لطمه نمی‌زند، زیرا در این مثال، حتی اگر اثر زود برطرف شود، مجدداً اثرگذاری اتفاق می‌افتد. ولی با این‌حال، می‌پذیرم که شواهد کافی برای مدعای من وجود ندارد. بهتر است به‌جای هر اظهار نظر وسیعی، صرفاً خودم را مثال بزنم. برای من موسیقی پدیده‌ای است که با سرعت خوبی می‌تواند احوالم را دگرگون کند، و البته اثری که بر احوالم می‌گذارد ماندگار نیست. اگر دغدغه‌های ذهنی را شبیه شیئی تصور کنیم که با کش به ذهن من بسته شده‌باشند، موسیقی می‌تواند با قدرت خوبی آن‌ها را به دوردست پرتاب کند، و یا حتی در طول اجرا، آن‌ها را دور نگه‌دارد، اما به‌محض آن‌که حضورش پایان بپذیرد، کش کار خودش را می‌کند و دغدغه‌ها با سرعت به‌جای خودشان برمی‌گردند، اما راه‌کارهایی از جنس اندیشه، به‌کندی تلاش می‌کنند تا کش‌ها را پاره کنند. این سخن هم به‌منزلۀ ارزش‌داوری این دو دسته از راهکار نیست. هر راهکار می‌تواند در جایگاه خودش و به‌اندازۀ خود مؤثر واقع شود، و احتمالاً بهترین شیوه‌ها، تلفیقی باشد از همۀ راهکارها، با توازنی معقول و مناسب.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۰۸
طاها

زمانی که حالتان گرفته‌است، دمغ هستید، بی‌حوصله هستید، غمگین هستید یا مواردی شبیه به‌این‌ها چه‌کار می‌کنید؟ اگر کسی چنین وضعیتی داشته‌باشد و بیاید سراغ شما و کمک بخواهد، چه‌پیشنهادی برایش دارید؟ شاید پیشنهادهایی از جنس معنا و فکر و اندیشه باشند. مثلاً توصیه به‌ریشه‌یابی آن حس‌وحال و درک بی‌اهمیتی آن نسبت به‌گسترۀ هستی. راستی که اندیشیدن گاهی می‌تواند تأثیر خوب و عمیقی روی احوال انسان بگذارد. اما پیشنهادهای دیگری هم می‌توان داد؛ مثلاً پیشنهادهایی از جنس قدم‌زدن، تنفس عمیق، نوشیدن یک‌جور دمنوش یا حتی خوردن نوعی دارو. تحرک جسمی، یا خوردنی‌ها و آشامیدنی‌هایی که روی حس‌وحال انسان تأثیر می‌گذارند. از این دو دسته مثال‌های دیگر هم می‌توان زد. گاهی ممکن است کسی برای شما شعری بخواند و حال شما عوض شود، و گاهی ممکن است فرد مقابلتان عطری به‌خود زده‌باشد و تأثیر آن را بر احوالتان احساس کنید. گروه اول که از جنس معنا و اندیشه هستند، توجه شما را به‌سمت خاصی سوق می‌دهند یا جرقۀ مفهومی را در ذهن شما روشن می‌کنند تا از طریق آن حالتان بهتر شود. می‌توان گفت آن‌ها مستقیماً روان شما را نشانه می‌گیرند. اما گروه دیگر آن‌هایی هستند که به‌طور مستقیم نه با روان شما، که با بدن شما کار دارند. تأثیرشان از طریق جسم است.

اغلبِ دانشمندان تأثرات روانی را چیزی جز فرآیندهای جسمی نمی‌دانند. در مقابل، فیلسوفان و متفکران زیادی هم هستند که نه‌تنها پا را از فرآیندهای جسمانی بالاتر می‌گذراند، بلکه اصل قضیه را همان چیز غیر جسمانی می‌دانند. من فکر می‌کنم هر کدام این دیدگاه‌ها را که بپذیریم، دسته‌بندی بالا را درک می‌کنیم. حتی اگر نگاهمان هم‌چون اغلب دانشمندان، فیزیکالیستی باشد، بین چیزی که مستقیماً تغییرات جسمی ایجاد می‌کند، با چیزی که از طریق مفاهیم به‌پالس‌های الکتریکی یا سیگنال‌هایی در مغز یا چنین‌ چیزهایی تبدیل می‌شود، فرق می‌گذاریم. دستۀ اول با دستۀ دوم تفاوت‌هایی دارند. دستۀ اول دیرتر تأثیر می‌گذارند، اما تأثیراتشان می‌تواند ماندگارتر باشد. دستۀ دوم معمولاً سریع اثر می‌کنند، و غالباً اثرشان هم سریع از بین می‌رود. این‌دسته، می‌توانند اعتیادآور هم باشند.

در بین پیشنهادهایی که می‌شود، موارد جالب لب‌مرزی هم می‌توان یافت. مثلاً موردی است که گرچه جزء هنرهاست، ولی از نظر من به‌دستۀ دوم شبیه‌تر است. موجود شگفتی به‌نام موسیقی! یک قطعۀ موسیقی چه‌معنایی دارد؟ چه‌مفهومی از آن به‌ذهن شما منتقل می‌شود؟ چه‌حرف مشخص و چه‌باور بین‌الاذهانی‌ای در آن نهفته‌است؟ هیچ! موسیقی صرفاً یک‌سری ضرب‌آهنگ منظم است، اما به‌شدت در حس‌وحال انسان اثر می‌گذارد. درباره‌اش دانش تخصصی ندارم، ولی می‌توانم حدس بزنم که موسیقی از آن دسته است که مستقیماً بر جسم -و به‌طور خاص مغز- اثر می‌گذارد، و حس‌وحال انسان را عوض می‌کند. گویی بی‌واسطه پالس‌هایی در مغز تولید می‌کند. چیزی شبیه به‌اتصال الکترود به‌مغز برای تحریک آن یا خوردن دارو، ولی با قدرت و شدتی متفاوت. موسیقی شبیه ادبیات نیست، چون حرفی نمی‌زند، واژه‌ای در دل خود ندارد، مفهوم روشنی را بیان نمی‌کند. شبیه به‌آثار نمایشی نیست که بتوان دربارۀ مفاهیم و حرف‌هایی که می‌زنند فکر یا چون‌وچرا کرد. گذشته از این، موسیقی تقریباً بر همۀ مخاطبانش به‌سادگی -گرچه با شدت کم و زیاد- تأثیرات مشابهی می‌گذارد. در هر سنی که باشند، با هر مقدار دانش و تجربه‌ای که داشته باشند، و بدون آن‌که اصلاً لازم باشد به‌آن دقت آگاهانه‌ای بکنند. موسیقی به‌داروی روان‌گردان شبیه‌تر است. داروی روان‌گردان می‌تواند منجر به‌تجربه‌هایی از جنس مفهوم شود، ولی می‌پذیرید که اثرگذاری آن بی‌واسطه از طریق جسم است. موسیقی اثرگذاری سریعی دارد، اما زود هم اثرش از بین می‌رود، شاید اعتیادآور هم باشد، گرچه صرف این تشابه برای چنین ویژگی‌ای کافی نیست.

در صدد این نیستم که بر اساس این مقدمات حکمی ارزش‌داورانه دربارۀ موسیقی صادر کنم. این مقدمات اصلاً نمی‌توانند به‌یک ارزش‌داوری مشخص منتهی شوند. آن‌چه جالب توجه است، فرآیند شگفتی است که در شنیدن یک‌ قطعۀ موسیقی رخ می‌دهد. گاهی اتفاق می‌افتد که ساعت‌ها کلنجار ذهنی برای کنار زدن یک حس‌وحال چندان مؤثر نیست که شنیدن اتفاقی یک قطعۀ موسیقی! چگونه یک قطعۀ صوتی خالی از معناهای گزاره‌ای، درگیری فکری با معانی گزاره‌ای مرتبط به‌یک مسئله را به‌حاشیه می‌راند و حس‌وحال ناشی از آن را کم‌رنگ می‌کند؟ از این‌جهت، به‌نظرم کاملاً شبیه یک دارو یا فعالیت جسمی و غیر مرتبط با ذهن است، که البته روی مشغله و حالات ذهنی اثر می‌گذارد، و گرچه جزء هنرهاست و موقعیتی لب مرزی دارد، اما به‌دستۀ دوم شبیه‌تر است تا دستۀ اول.

موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۴۸
طاها