زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک چاقوی بزرگ و بسیار تیز و بُرنده را در نظر بگیرید. ساخته شده برای بریدن چیزهایی مثل گوشت، و کارش را به‌خوبی انجام می‌دهد. حالا اگر آن‌چاقو را بردارم و با آن شروع به‌بریدن سنگ کنم، نتیجه چه خواهد بود؟ سنگ بریده نمی‌شود، اما چاقو خاصیتش را از دست می‌دهد. دیگر گوشت را هم درست نمی‌برد. دکمۀ کنترل از راه‌دور تلویزیون را در نظر بگیرید. اگر آن را آرام بفشارید به‌خوبی کار می‌کند. شاید اگر باتری آن ضعیف شود و خوب کار نکند، یک کاربر نابلد دکمه‌ها را با زور زیادی فشار دهد، چون فکر می‌کند مشکل از کارکرد دکمه‌هاست. این باعث می‌شود که بعد از مدتی، حتی وقتی باتری جدید داخل آن می‌گذارید، دکمه فقط با فشار زیاد کار کند. دیگر مثل روز اول کارش را درست انجام نمی‌دهد.
احساسات و عواطف ما چه خاصیتی دارد؟ آیا یک ابزار بسیار کارآمد و ارزشمند برای آن نیست که در قبال انسان‌های دیگر محبت داشته‌باشیم، ستم را در حق ستم‌دیده تاب نیاوریم، و برای کمک‌کردن به کسی که یاری‌مان را انتظار دارد، تحریک شویم؟ آیا ما را برای اخلاقی‌زیستن، سخاوت‌مندانه یاری نمی‌کند؟ فکر می‌کنم احساسات یک چاقوی بُرنده برای تعامل درست با دیگران است. عواطف دکمه‌های حساس دستگاه کنترل است که ما را برای انجام وظایفمان کمک می‌کند. اما اگر با آن‌ها سنگ ببریم، یا بیهوده و خیره‌سرانه دکمه‌هایش را زیادی بفشاریم، چه اتفاقی می‌افتد؟


به‌اطرافم نگاهی می‌اندازم. دورتادور، پر است از عواملی که بیهوده احساساتمان را برمی‌انگیزند، و گاهی بسیار شدید و مصرانه. در نتیجه، شاید نسبت به محرک‌های ضعیف‌تر -مثل تماشای حال زار کارگری خسته در معابر، اما بدون داشتن موسیقی متن- واکنشی نشان ندهیم. موسیقی‌هایی که مدام به‌گوشمان می‌خورد، ویدیوها، فیلم‌ها و سریال‌های متعددی که رسانه‌ها برایمان تدارک می‌بینند، و شاید از همۀ این‌ها مهم‌تر تبلیغات رسانه‌ای و شهری، صاف عواطف ما را هدف قرار می‌دهند و تکاپو می‌کنند تا برای تحریک آن‌ها از رقبا پیشی بگیرند. عادت می‌کنیم به احساساتی شدن با ابزارهایی این‌چنین. تعادل واکنش‌های احساسی‌مان به‌هم می‌ریزد. حساسیتش کند می‌شود. دیگر از کنار خیلی چیزها ساده می‌گذریم، ولی در عوض یک‌جاهایی بیهوده احساساتی می‌شویم و حالمان دگرگون می‌شود. از نرسیدن یک عاشق خیالی به‌معشوقش، در یک فیلم لوس رمانتیک می‌گرییم، ولی ناجوانمردی ستمگران عین خیالمان نیست. چاقویمان نه سنگ را بریده، و نه دیگر به‌درد آشپزی می‌خورد. دستگاه کنترلمان دیگر با باتری نو هم خوب کار نمی‌کند، چون احتمالاً واقعیت‌های زندگی به‌قدر -مثلاً- تصاویر اغراق‌شدۀ فیلم‌های خوش‌ساخت برای فشردن دکمه‌های ضعیف‌شدۀ دستگاه کنترل‌ازراه‌دورِ عواطفمان زور ندارند. از خاصیت می‌افتیم. الکی احساساتی می‌شویم، و نسبت به واقعیت‌ها بی‌تفاوتیم.

 

 

راهکار چیست؟ رسانه‌هایمان را خاموش کنیم؟ چشم‌ها و گوش‌هایمان را ببندیم؟ به‌تبلیغات شهری نگاه نکنیم؟ نمی‌دانم چه‌قدر این‌کارها عملی باشند. شاید ما چاقویمان را روی سنگ نکشیم، ولی سنگ‌ها چاقو را احاطه کنند و راه گریزی نباشد. پس چاره چیست؟ آیا می‌شود کاری کرد؟ نمی‌دانم، ولی می‌توانم امیدوار باشم که هوشیاری و خودآگاهی کمک کند. مثلاً اگر سوار خودروی عمومی می‌شوم و از رادیوی روشنش یک موسیقی غم‌انگیز در حال پخش باشد، بدون آن‌که حواسم باشد حال‌وهوایم عوض می‌شود. شاید در لحظه، فشار انگشتان آن موسیقی را روی دستگاه کنترلم احساس نمی‌کنم، ولی بالاخره کنترل کار می‌کند و مرا غرق می‌کند در غم و اندوه و حسرت و آن‌چه اغلب «حال بد» نامیده می‌شود. خب، حالا خودآگاهی چگونه می‌تواند کمک کند؟ اگر غلیان یک احساس را در خودم دیدم، تأملی بکنم که چرا چنین شد. آیا پای پست‌های شبکه‌های اجتماعی، تبلیغات رسانه‌ای و شهری، یک تصویر سینمایی یا قطعه‌ای موسیقایی در کار است؟ خب اگر چنین است به‌آن‌ توجهی نمی‌کنم. لازم نیست کاری انجام دهم. به‌زودی اثرش محو می‌شود. اما اگر حواسم نباشد، ذهنم را مشغول این احساس می‌کنم و بیهوده اثرش را کش می‌دهم. آیا احساسم را عذاب وجدان ناشی از رنجاندنِ ناخواستۀ یک دوست تحریک کرده‌است؟ خب پس اعتنا می‌کنم، اهمیت می‌دهم و اقدام می‌کنم. خوشبختانه در این‌طور موارد، می‌شود کاری انجام داد. چاقو سنگ را نمی‌برد، ولی گوشت را می‌برد. وقتی کارم را انجام دهم، لبخند حاکی از بخشش و پذیرش آن دوست، دکمۀ احساس رضایت و خوشحالی را روی دستگاه کنترلم می‌فشارد. هر احساس ناراحتی واقعی، مقدمه‌ای فراهم می‌کند برای یک احساس خوب واقعی. اما امان از محرک‌های دروغین. امان از تبلیغاتی که از عواطف انسانی‌مان سوءاستفادۀ ابزاری می‌کنند. امان از اصرار صنعت هنر و رسانه برای بریدن سنگ با چاقوی تیز و ارزشمندمان.

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۸:۴۴
طاها

خب تا خیلی از آن ماجرای شش‌آوردن فاصله نگرفته‌ایم، بگویم که بعد از آن، خیلی بعد از آن، دارت افتاد توی بورس. تلاش و جنگیدن و رقابت و دعوا برای آن‌که هر کسی بتواند بهتر از دیگران دارت پرتاب کند. دارت واقعی، نه دارت دروغی توی مثلاً پیام‌رسان. زندگی‌ها همه شده بود میدان مسابقۀ دارت و شبیه قصۀ تاس حالا روی دارت پیاده شده بود. بعضی‌ها خیلی خفن بودند و تقریباً همۀ پرتاب‌هایشان یا به وسط هدف می‌خورد یا جاهایی که امتیاز بالا داشت. خب به‌خاطرش واقعاً زحمت کشیده بودند و سال‌ها شبانه‌روزی تلاش کرده بودند. همت و پشتکار زیادی صرف کرده بودند و هزینه‌های زیادی برای هدفشان داده بودند. آن‌ها به کسانی که به‌خاطر شکست خوردن در پرتاب‌ها افسرده و ناامید می‌شدند یا مدام نالان و شاکی بودند، معمولاً نکات درست و دقیقی را یادآوری می‌کردند و توصیه‌های خوبی برایشان داشتند. مثلاً می‌گفتند «یا به‌قدر تلاشت آرزو کن، یا به قدر آرزویت تلاش کن». گرچه آن‌جا هم یک‌ نفر دوباره پیدا شد که از هر پنج پرتابش یکی به تخته می‌خورد و آن هم یک گوشۀ پرت‌وپلا، و او فقط می‌خندید. یک‌نفر به‌ش گفت «اگر قبلاً زحمت کشیده بودی الان وضعت این نبود». و او باز هم خندید و گفت «داداش خیلی جدی گرفتی! واسه چی باید زحمت می‌کشیدم آخه؟ دارت؟» و بعد هم آخرین دارتش را به‌سمت ناکجا پرتاب کرد و رفت! از نظر مردم انگار دیوانه بود. خیلی‌ها قبلاً فرصت‌های خوبی را که می‌توانستند صرف -به‌طور خاص- یادگرفتن و تمرین دارت کنند از دست داده بودند و حالا به‌خاطرش تأسف و حسرت می‌خوردند، و هی می‌گفتند که ای کاش به‌جای رؤیاپردازی زحمت می‌کشیدند، و آن‌قدر غرق در اندوه و غم می‌شدند که فرصت فکرکردن به هیچ‌چیز دیگری را نداشتند. امان از سهل‌انگاری و تنبلی!

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۵:۰۰
طاها