زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

دو سه سال پیش، محمدحسین شده بود مسئول یک اردو برای جماعتی از دانشجوهای دانشگاه تهران. همین ورودی‌های بزرگوار جدید که نشاط جوانی از سروکولشان بالا می‌رود! چندتا اتوبوس دانشجوی تازه‌وارد را سپرده‌بودند دستش و همه‌ی کارهای اردو را هم باید رسیدگی می‌کرد. این را بعد از سفرش فهمیدم، وقتی که با دوستان دور هم جمع شده بودیم و گپ می‌زدیم. محمدحسین -که فکر کنم پیش از آن تجربه‌ی چنین کاری را در این حد و اندازه نداشت- هی از پیچیدگی و سختی کارها و هماهنگی‌ها می‌گفت، و هی تأکید می‌کرد که چه‌قدر گوشی همراه چیز خوبی است، و اساسی شگفت‌زده بود از این‌که وقتی این موجود را اختراع نکرده بودند، چه‌طوری جماعتی را می‌برده‌اند اردو! شگفت‌زدگی هم دارد صد البته. خود من هم که بعدش به موضوع فکر می‌کردم، می‌دیدم برای بعضی از هماهنگی‌ها و کارهای اردو که هیچ، اگر بخواهیم دو سه تا ماشین با هم مسافرت خانوادگی هم برویم، برای هماهنگی‌های بین راهی به جز استفاده از این وسیله، هیچ راه دیگری به ذهنم نمی‌رسد. امکانات خیلی کارها را آسان کرده. قبول ندارید؟ بیایید این را ببینید:

سعید در تحلیلش نوشته است که برای درست فهمیدن این مطلب لازم است مقدمات مربوط به آن مطالعه شود حرف سعید تمام شد این حرف سعید از جهاتی درست به نظر می‌رسد مسعود در ارزیابی حرف سعید به نکات مهمی اشاره می‌کند می‌گوید تمامی مقدماتی که برای فهمیدن مطلب لازم دانسته شده ضروری نیستند حرف مسعود تمام شد من فکر می‌کنم نقد مسعود بر حرف سعید به‌جا باشد

عجله نکنید! هم ربطش را می‌فهمید، هم معنای نداشته‌اش را! تازه هوایتان را داشتم و برای این‌که خیلی هم سخت نباشد، در این نمونه‌ی غیرواقعی -یعنی همان بند قبلی- اجازه دادم حروفْ نقطه‌هایشان را نگه‌دارند! آن بند برای این است که شما را به یاد زمانی بیندازد که هنوز علامت‌های ویرایشی وجود نداشت، و برای رساندن درست منظور و پیش‌گیری از برداشت‌های غلط، مجبور بوده‌اند توضیح بدهند. گیومه باز را توضیح بدهند، گیومه بسته را توضیح بدهند، همه‌چیز را توضیح بدهند. می‌بینی در همین فقره چه‌قدر جای خالی گیومه‌های کوچک و عزیز احساس می‌شود؟! کاتب بی‌چاره برای این‌که امانت‌داری خودش را در نقل‌قول‌ها سرسختانه مراعات کند، چاره‌ای نداشته جز این‌که با جمله‌ای عبارتی توضیحی چیزی شروع و پایان جمله‌های نقل‌شده را توضیح دهد. من نمونه‌های این‌طوری را در آثار عربی‌زبان دانشمندان ایرانی زیاد دیده‌ام. حالا غیر از گیومه، همه می‌دانند که علامت تعجب و علامت پرسش و بقیه‌ هم خیلی به‌دردبخور هستند. من که تا به حال هیچ‌وقت مسئول کل برگزاری اردو برای جماعتی از دانشجوهای تازه‌وارد نبودم تا فواید گوشی را آن‌چنان درک کنم که محمدحسین فهمیده‌؛ ولی در عوض خیلی‌وقت‌ها به این فکر کرده‌ام که وقتی هنوز این علامت‌های نگارشی اختراع نشده بود، واقعاً چه‌طوری سؤالی یا خبری بودن یک عبارت همیشه درست تشخیص داده می‌شده، یا چه‌طوری وقتی نویسنده‌ای می‌خواسته اغراق کند یا چاشنی شوخی بپاشد به متنش یا خالی ببندد یا این‌جور چیزها، بدون گذاشتن علامت تعجب در پایان جمله، جلوی سوءتفاهم‌ها را می‌گرفته.

من، به نظر خودم یکی از جواب‌هایی که می‌شود داد این است که وقتی امکاناتی را در اختیار داشته باشیم و عادت کرده باشیم که هی ازش استفاده کنیم، نمی‌توانیم تصور کنیم که بدون آن چه‌طوری می‌شود زندگی کرد. مثلاً آیا می‌توانید تصور کنید که یک زمانی چند خانواده با هم با خودروهای شخصی به سفر می‌رفته‌اند، یا اردوهای بزرگ دانشجویی و دانش‌آموزی برگزار می‌شده، و هیچ خبری هم از تلفن همراه نبوده؟! من و محمدحسین که نتوانستیم! یعنی اگر یک امکاناتی را نداشته باشیم، خوب می‌دانیم که بدون آن‌ چه‌طوری نیازها را برطرف کنیم، و در عین حال می‌توانیم تصور کنیم که وقتی فلان امکانات باشد چه‌قدر خوب می‌شود و کار‌ راه می‌اندازد؛ ولی وقتی امکانات در اختیارمان قرار گرفت و به آن وابسته شدیم، دیگر بدون آن‌ها نمی‌توانیم زندگی کنیم، و حتی تصور نبودنش هم آزارمان می‌دهد.

الان هم نسبت به گذشته امکانات بیش‌تر شده و کتاب‌های زیادی داریم که با علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول و نقطه‌ویرگول و دونقطه و گیومه و علامت تعجب و علامت پرسش، به خوبی نوشته و ‌ویرایش شده‌اند و کاملاً قابل فهم هستند. گرچه قبلاً که این امکانات نبود به هرحال یک‌جوری مشکلشان را حل می‌کردند؛ ولی الان که این امکانات را داریم، تصور نبودنشان برایمان سخت است. خب حالا یک سؤال بپرسم. به نظرتان آیا می‌شود امکانات دیگری هم فراهم کرد که کار از اینی هم که هست راحت‌تر شود؟ اگر از شما بخواهند برای ساده‌تر شدن نوشتن و انتقال منظور درست در متن و پیش‌گیری از سوءتفاهم و همه‌ی این‌ها که گفتم، چیزهای دیگری به قواعد نوشتاری اضافه کنید، چیزی به ذهنتان می‌رسد؟ من که نه تنها چیزی به ذهنم می‌رسد، بلکه می‌خواهم در این‌باره یک حدس باحال هم بزنم! این‌که بعید نمی‌دانم سال‌ها بعد، کسانی که دستشان به آثار چاپ‌شده در زمان ما می‌رسد، با تعجب و شگفتی و دهان بازمانده و چشم‌های خیره‌شده به مطبوعات و منشورات مفصلِ دوران ما، بپرسند که چه‌طور آن زمان بدون علامت‌های :) و :( و :| و :/ و D: منظورشان را می‌رساندند و هیچ برداشت اشتباه یا سوءتفاهمی هم در کار نبوده!

بله! اگر اهل فضای مجازی باشید یا حتی گاهی در آن پرسه زده باشید،‌ حتماً خوب احساس کرده‌اید که چه‌قدر جای پای شکلک‌ها یا این علامت‌های شبیه شکلک‌ها بین حرف‌ها و جمله‌ها محکم شده، و انگار بدون آن‌ها نمی‌شود حرف زد و منظور را درست منتقل کرد. خب، حالا این خوب است؟ بد است؟ هم خوب است، هم بد است؟‌ بیایید کمی راجع به‌ش حرف بزنیم.

این علامت‌ها در گفت‌وگوهای مکاتبه‌ایِ سریع و کوتاهِ فضای مجازی خیلی به کار می‌آیند و کارها را راحت می‌کنند. احتمالاً زادگاه علامت‌ها و شکلک‌ها، سرزمین عجیب و نسبتاً جدیدی است به نام «چت». در چت، تعدادی آدم می‌خواهند با سرعتِ یک مکالمه‌ی واقعی با هم گفت‌وگو کنند و پیام‌ها و احساس‌ها و واکنش‌هایشان را انتقال بدهند. وقتی با کسی رودررو صحبت می‌کنی، کلمات تنها ابزارهای توصیف حس و حال‌هایت نیستند. حتماً قبول دارید که سر و شکل و قیاقه و طرز نگاه و کلاً هر چیزی که در چهره پیداست، قسمت‌های خیلی مهمی از یک گفت‌وگو است، و در انتقال پیام نقش مهمی دارد. در گفت‌وگوی تلفنی، جای این بخش‌ها خالی است، اما لحن و سرعت کلام و طنین صدای طرف مقابل، تا اندازه‌ی خوبی این جای خالی را جبران می‌کند و فرآیند انتقال حس‌ و حال و پیام را، با سرعت قابل قبولی سرپا نگه‌می‌دارد. اما وقتی قدم در سرزمین چت می‌گذاری، دیگر نه طرفت را می‌بینی و نه صدایش را می‌شنوی. به نظر کاملاً هوشمندانه می‌آید که شکلک‌ها و علائم متناظر آن‌ها، به یاری‌تان بشتابند و نگذارند هیچ نقصی در سرعت و کیفیت انتقال عواطف و واکنش‌ها احساس شود. بنابراین باید به فایده‌ی این علامت‌ها اعتراف کنیم و نقششان را در سرعت‌بخشی به انتقال پیام در چت‌ها به رسمیت بشناسیم. این‌کار را می‌کنیم، اما این یک‌سوی قضیه است! شایسته است که هوشمند باشیم و ببینیم در این بازی چه چیزی را به دست می‌آوریم و چه چیزی را از دست می‌دهیم.
سی‌سال پیش، وقتی که یک عاشقِ به‌سفررفته برای معشوقش نامه‌ای می‌نوشت، فرصت کافی داشت تا پروبال خیالش را باز کند و تعبیرهای جورواجور و دل‌انگونک بسازد، تا به شکل غافلگیرانه‌ و دلچسب و خفنی معشوق نازنینش را از علاقه یا خوشحالی یا غم یا دلتنگی یا هر حس و حال دیگری که دارد، با خبر کند. می‌خواهم بگویم وقتی امکانات پیش‌رفته‌ی به‌روز در اختیار نداشته باشی، مجبور می‌شوی خودت چیزی سر هم کنی تا کارت را راه بیندازد؛ و وقتی با دقت و مواظبت این‌کار را بکنی، کم‌کم یاد می‌گیری که چیزهای درست و حسابی هم سر هم کنی. یعنی یک هم‌چین اتفاق ساده‌ای، باعث خلاقیت و هنرورزی می‌شود. زمانی که رسم نبود مردم همه‌ی لباس‌هایشان را از بازار بخرند، مادرها دست به قیچی می‌شدند و برای فرزندانشان لباس می‌دوختند. گرفتی؟‌ نبود امکانات، خلاقیت مادر را شکوفا می‌کرد. این‌کار از خیلی جهات خوب بود و شانصد فایده داشت، اما جامعه‌ی امروزمان آن‌ها را به قیمت فواید تولید صنعتی لباس شیک و باکلاس، از دست داده. این‌که معامله‌ی سودآوری بوده یا زیان‌بخش، اصلاً موضوع بحث ما نیست. می‌خواهیم درباره‌ی این صحبت کنیم که نبودن شکلک‌ها و علامت‌های شبیهشان، چه خلاقیت‌هایی را در نوشته‌ها و نامه‌نگاری‌ها سبب می‌شد، که حالا با این فراوانی امکانات جای خالی‌اش احساس می‌شود!

وقتی فرصت کافی داشته باشی تا فکر کنی و ببینی چه‌طوری می‌توانی مثلاً حال خوبت را برای یارت توصیف کنی، و البته یک دونقطه‌پرانتز معنی‌دار هم در دست‌وبالت نداشته باشی، دایره‌ی واژگانت را شخم می‌زنی و به هر قیمتی که شده، جمله‌ای می‌سازی که کوتاه باشد و رسا، و در عین حال زیبا باشد و ترجیحاً بدیع و خلاقانه. چت، ناگزیر یک مکاتبه به حساب می‌آید، نه یک گفت‌وگوی تلفنی و نه یک‌ دیدار حضوری. وقتی صحبت از نوشتن است، آدم توقع دارد خلاقیت‌های ادبی، هم‌چنان عرصه‌ی ظهور داشته باشند. همین‌که بعد از خندیدن به لطیفه‌ای که دوستت برایت نوشته، بنشینی و فکر کنی که چه‌طور برایش بنویسم که چه‌قدر لطیفه‌اش را دوست داشتم، موتور واژه‌پردازی‌ات را راه می‌اندازد، و حتی از واژه‌پردازخانه‌ات به سراغ احساس‌خانه و عواطف‌دانی وجودت هم می‌رود! می‌گردی همه‌‌جایت را تا چندتا کلمه‌ی مناسب برای توصیف حس و حال خودت پیدا کنی. به نظر من که حسابی ارزشش را دارد، ولی می‌پذیرم که در چت باید خیلی زبردست باشی و چنته‌ات پر باشد تا هم‌پای سرعت گفت‌وگو، کلمه‌هایت از پس توصیف این‌جوری احساساتت بربیایند. خب خیلی وقت‌ها زورمان نمی‌رسد، بنابراین من حضور شکلک‌ها و علائم متناظرشان در سرزمین چت را نه تنها چیز بدی به حساب نمی‌آورم، که فکر می‌کنم در جای خود ابداع کارآمد و جالبی هم بوده؛ ولی چیزی که دوست ندارم اتفاق بیفتد، باز شدن پای این علامت‌ها به بیرون از چت‌هاست! مثلاً به نامه‌ها، مجله‌ها، کتاب‌ها یا هر جای دیگری که آدم دلش می‌خواهد ذوق و خلاقیت از بین کلمه‌ها پیدا کند. این نسل جدید نوجوانان برنا و گرامی که بعضاً نطفه‌شان هم در فضای مجازی منعقد شده، باید بالأخره کله‌ی مبارک را از دایره‌ی واژگان و ادبیات چتی گاهی فاصله بدهند و بلد باشند که بدون این شکلک‌ها هم احساسشان را بنویسند؛ وقتی عجله‌ای برای گفتن و ردشدن ندارند،‌ بتوانند خوب توضیح بدهند خوشحالی‌شان را، غمشان را، بی‌تفاوتی‌شان را، یا دلخورشدنشان را، بدون این‌که از شکلک‌های مرسوم فضای مجازی استفاده کنند.

تلفن همراه برای آسان‌شدن هماهنگی‌ها و ارتباطات در مسافرت‌های مفصل چند خانواده با خودروهای شخصی، یا برگزاری اردوهای دانشجویی و دانش‌آموزی، خیلی وسیله‌ی به‌دردبخوری است، ولی وقتی می‌روی خانه‌ی مادربزرگ و با خویشان دور هم می‌نشینید، آن وسیله را باید بگذاری کنار. امکانات، وقتی در جای خودشان استفاده شوند، خوب هستند؛ نگرانی وقتی آغاز می‌شود که سر و کله‌ی وابستگی پیدا شود. وقتی که دیگر هیچ‌جوره نتوانی بدون :) و :( جمله بسازی و مقصود و حس و حالت را کامل و کافی برسانی!

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۸
طاها

به جای این‌که آخر مطلب یک ستاره بزنم و بگویم عنوان یعنی چه، همین اول بگویم که خیال همه راحت شود. یک رفیقی داشتیم، محال بود یک کلمه به وزن متفعّل بگوید، ولی در ادامه‌اش نگوید «ام چه نامم!» به خاطر این‌که یک بار مرحوم شهریار گفته بوده است «متحیرم چه نامم» او هر موقع متأسف و متضرر و متأهل و متمدن و متغیر و متأمل و از این‌جور چیزها بود، بعدش هم چه نامد بود! حالا چون در این برنامه (برنامه = پست) می‌خواهیم چند بیتی از اشعار (چند = سه) مرتبط با ماه رمضان را بررسی کنیم، بنده هم از این عنوان استفاده نمودم. خب بریم سراغ ابیات.

 

بیت اول لطفا.

 

ماه رمضان آمد و ماه رمضان شد

صد شکر که این آمد و صد شکر که آن شد

 

بسیار عالی. اول از همه در مورد «آن شدن» که در آخر مصراع دوم آمده است، توضیحی عرض کنم. منظور از «آن شدن» آن‌لاین شدن قمر ماه رمضان در بستر شبکه‌ی مدار قمری تقویم سالیانه‌ی هجری است. (مدیونید فکر کنید من خودم چیزی فهمیدم از این جمله). خلاصه همان‌طور که شنیدید مثلا طرف می‌گوید «آن شو» یا «آن بودی» این‌جا هم شاعر می‌فرماید که ماه رمضان آن شده است و خدا را به خاطر این مسئله شکر می‌کند. البته نظر بهتری هم در این ارتباط وجود دارد و زیبایی شاعرانه‌ی بیش‌تری به شعر هم می‌بخشد، و آن این است که این «آن شدن» تعبیر استعاری است؛ ماه رمضان به یک کاربر فضای مجازی تشبیه شده است که حالا آن‌لاین شده. خیلی هم خوب! در ضمن، این تعبیر شاعر، می‌تواند به صورت کنایی به مسدود شدن تلگرام هم اشاره و به آن نقد داشته باشد. شاعر اشاره کرده که چون ماه رمضان از این قواعد پیروی نمی‌کند، توانسته که «آن» شود، و خدا را به خاطر آن شدن ماه رمضان شکر می‌کند تا به صورت غیر مستقیم از ناراحتی‌اش بابت سختیِ «آن شدن» خودش حکایت کند.

اما در مصراع اول می‌فرماید که ماه رمضان آمد، و بعد این عبارت را عطف می‌کند به این عبارت که ماه رمضان شد. آیا آمدن و شدن ماه رمضان تفاوتی با هم دارد؟! این‌جا لازم است اشاره‌ای کنیم به نظریاتی که در باب زمان مطرح است! در نگاه خط‌نگر به زمان ماه‌های سال در حال آمد و شد هستند، اما در نگاه کل‌نگر به زمان، وقوع ماه‌ها یک‌باره و دفعی است. (برای آشنایی با این نظریات و تکمیل اطلاعاتتان می‌توانید رجوع کنید به منابع معتبر درباره‌ی نظریات زمان، گرچه چیزی در این‌باره پیدا نمی‌کنید، چون همین الان دارم از خودم در می‌کنم. داغْ‌داغ!) پس چی شد؟ نگاه خط‌نگر قائل به آمدن ماه است و نگاه کل‌نگر قائل به شدن ماه. شاعر در این مصراع با هوشمندی تمام به هر دو نظریه التفات داشته و می‌خواسته بگوید از نگاه هر دو نظریه، الان ماه رمضان است و چاره‌ای نداری که ماه رمضان باشد. از این تأکید شاعر به نظر می‌رسد که در آن دوره مردم می‌خواسته‌اند با اتکا به نظریه‌ی کل‌نگر، هم‌زمان سایر ماه‌ها را هم واقع به شمار بیاورند و از زیر روزه‌داری دربروند. و شاعر در یک عبارت کوتاه مچشان را گرفته و توضیح داده که این بهانه‌ها کار ساز نیست. چون که ظاهراً آن‌ زمان‌ها جو روزه‌داری و این‌ها در ماه رمضان خیلی پررنگ بوده و برای در رفتن ازش نیازمند توجیه‌گری زیادی بوده!

خب چون وقت زیادی نداریم بریم سراغ شعر بعدی. شعر بعدی لطفا.

 

روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه

شکند روزه‌ی خود را به گمانش که شب است

 

متشکرم چه نامم! انصافاً این بیت را درست نقل کردم! شاطر عباس صبوحی می‌گوید. یک غزل است و خیلی هم زیبا. البته این که خواندید بیت دوم غزل است. بیت اول لطفا.

 

روزه‌دارم من و افطارم از آن لعل لب است

(به به! حبذا! تا باد چنین بادا!)

آری افطار رطب در رمضان مستحب است

 

خب این بیت را هم درست نقل کردم و نگران نباشید. معنا هم که خدا را شکر روشن است. در ارتباط با این بیت باید بگویم که خوشا حال شاطر عباس که نمی‌دانم در چه دوره‌ای و در کجای عالم می‌زیسته که افطارش خیلی لاکچری‌طور با لعل لب بوده! ما که با عنایت به اوضاع معیشتی و اقتصادی این روزگار، برای افطار لعل لب و این قرطی‌بازی‌ها که هیچ، نگرانم عن‌قریب همان رطب سیاه را هم سر سفره نداشته باشیم! بلا دور!

(از اتاق فرمان اشاره می‌کنند لب در این شعر، لب عرفانی و الهی است :| )

 

(یعنی هنوز کسی هست که چیزی در این متن را جدی گرفته باشد؟ چرا این‌طوری می‌کنید آخه؟)

 

بله خلاصه.

این هم از این.

تا دیگر مرتبه‌ای که با هم هم‌سخن شویم، بدرود!

 


از جناب قاآنی به خاطر بیت «عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت/ صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت» به خاطر وامی که به این پست دادند تشکر و به خاطر کاری که به سر بیتشان آوردم عذرخواهی می‌کنم!

موافقین ۱۸ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۶
طاها

خیلی حیف است که زبانت فارسی باشد، ولی از شراب حیات‌بخش شعرهای فارسی ننوشیده‌باشی و پرده‌ی چشم بر دریای زیبایی‌هایش کنار نزده‌باشی،

خیلی حیف است که فارسی بفهمی، فارسی حرف بزنی، فارسی بشنوی، فارسی بخوانی، فارسی بنویسی، ولی با شعر فارسی مأنوس نباشی؛

 

خیلی‌ها دوست داشتند زبانشان فارسی باشد، تا حلاوت رایحه‌ی این بوستان را با مشام جانشان بچشند،

و حیف است که آرزوی آن‌ها برای تو برآورده‌شده‌باشد، ولی قدرش را ندانی، شکرش را به جای نیاری، و ازش بهره نبری، و غافل باشی؛

 

به من باشد، می‌گویم زبان فارسی نعمتی است که بعداً به خاطرش سؤال خواهی شد؛ که چه‌گونه ازش استفاده کردی، چه‌قدر ازش بهره‌گرفتی، و چه‌طور قدردانش بودی.

 

«خوبان‌پارسی‌گو بخشندگان عمرند»

حیف است پارسی بفهمی و در این بحر غرقه نباشی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۶
طاها