زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی» ثبت شده است

امروز سیزدهم فروردین است و مثل هر سال ما در خانه‌ایم. تا آن‌جا که به یاد دارم تمام سیزدهم فروردین‌ها را در خانه بوده‌ایم. زمانی که مدرسه‌ای بودیم سیزدهم را آماده می‌شدیم برای مدرسه، و وقتی هم دانشجو شدیم آماده می‌شدیم برای سفر به تهران. البته چنین نبوده که هدف از در خانه ماندن کسب این آمادگی‌ها باشد. روز سیزدهم همه‌جا شلوغ است و اصلاً نمی‌شود از طبیعت بهره گرفت. ما برای این‌که لذت حضور در طبیعت تازه‌ی بهار را هم از دست نداده باشیم، معمولاً دوازدهم فروردین را -که تعطیل رسمی بود- با خانواده می‌رفتیم بیرون، و البته این امر، هرگز یک واجب غیرقابل تخلف هم تلقی نمی‌شد که مثلاً ترکش موجب خسران باشد و اگر انجام نشود چنان شود! معمولاً می‌رفتیم، اگر دسته‌جمعی حالش را داشتیم یا شوقش را. وگرنه، در خانه می‌نشستیم و یک‌دیگر را تماشا می‌کردیم، که خودش لطف بزرگی بود. اما دوازدهم فروردین همیشه برای رفتن به طبیعت بهار بهتر است. طبیعت خلوت‌تر است و خیلی بیش‌تر می‌توان بهره برد.

هیچ‌وقت هم روز سیزدهم سبزه گره‌ نزدیم! یعنی اگر یک‌بار در زندگیم این حرکت پوچ و بی‌معنی را انجام داده بودم، تا ابد به خاطرش خجالت می‌کشیدم! در واقع ما اصلاً هیچ‌وقت سبزه نداشتیم در خانه! بچه‌تر که بودم، وقتی از مادرم می‌پرسیدم چرا ما سبزه نمی‌کاریم، مادر می‌گفتند: «گندم نعمت بزرگی است، اگر آن را سبزه کنیم و بعد بیندازیم دور اسراف است،‌ و اسراف کفران نعمت است.»

هیچ‌وقت ماهی قرمز شب عید هم نخریدیم. شاید به این دلیل که نمی‌خواستیم ماهی‌های بی‌زبان در خانه‌ی ما اسیرِ تنگ باشند و در خانه‌ی ما بمیرند، چون ماهی‌ها را دوست داشتیم! آن‌ها را به خاطر خودشان دوست داشتیم، نه به خاطر این‌که برای ما باشند. (جالب است که می‌شود محبت واقعی را این‌طوری هم به بچه‌ها یاد داد، نه؟)

ما در طول سال تقریباً هر هفته سبزی‌پلو با ماهی می‌خوردیم، ولی هیچ‌وقت روز اول سال ناهارمان این نبود! شاید مادرم عمداً این‌کار را می‌کردند که بفهمیم رسم‌هایی که دلیل عقلی ندارند، انجامشان بر عدم انجامشان هیچ ترجیحی ندارد.

همیشه هم خریدهای مفصل سالمان را شب عید غدیر انجام می‌دادیم. روز عید غدیر هر سال، روزی بود که ما لباس‌های نوی سالمان را به تن می‌کردیم. البته برای خرید لباس و چیزهایی که لازم داشتیم، هیچ‌وقت لازم نبود که شب عید غدیر فرا برسد، اما خرید شب عید ما، شب عید غدیر انجام می‌شد. همیشه هم خوشحال بودیم که توصیه‌ی امام معصوم را بر عرف و سنت گذشتگان ترجیح داده‌ایم.

ما هیچ‌وقت سفره‌ی هفت‌سین هم نداشتیم. اصلاً هوسش را هم نکردیم! من که از همان بچگی توجیه بودم که وقتی نمی‌فهمیم سرکه و سماق و سیر و سیب و چند چیز دیگر را سر سفره گذاشتن و نشستن پای آن به چه دردی می‌خورد، هیچ لزومی ندارد که انجام بدهیم؛ به جایش معمولاً می‌رفتیم لحظه‌های تازه‌ی سال را در مسجد می‌نشستیم یا در هر جایی که بودیم دعا می‌کردیم و نماز می‌خواندیم، کارهایی که اقل‌کم می‌دانستیم به‌دردبخور هستند!

 

باید بروم از مادرم بپرسم دقیقاً چه‌طور این روحیه‌ را در ما به وجود می‌آوردند که چشممان دنبال این‌چیزها نبود! خدا حفظ کند و رحمت کند همه‌ی پدر و مادرهایی -و خصوصا مادرهایی- را که خرافه‌ستیزند و همیشه برای کارها سعی می‌کنند به معیارهای عقلی و اخلاقی و شرعی توجه کنند و آن‌ها را به فرزندانشان هم انتقال دهند، و از همان کودکی روحیه‌ی اعتماد به نفس و عدم خودباختگی را، در ضمن همان خرافه‌ستیزی و نفی این‌که باورهای عمومی الزاماً درست هستند، در ذهن آن‌ها تقویت کنند. چه‌قدر خوب است ارزش‌هایمان را درست تعیین کنیم و به همان ارزش‌های خودمان متکی باشیم، نه این‌که چشممان دنبال دیگران باشد یا بدون فکر، از هر کاری که گذشتگان می‌کردند تقلید کنیم.

من فکر می‌کنم اگر همین یک صفت در همه‌ی مردم وجود داشته باشد، اکثر معضلات فرهنگی و سبک زندگی و این چیزها درست می‌شود. شاید بعداً یک مطلب مفصل در این رابطه بنویسم. فعلاً می‌خواهم بروم دست مادرم را ببوسم و فاتحه‌ای برای پدرم بخوانم. شما هم اگر تربیت‌شده‌ی چنین والدینی هستید، قدرشان را بدانید و خدا را به خاطر وجودشان شکر کنید.

 

هم‌چنین، به این هم فکر کنید که چه‌طور ما پدر و مادری باشیم برای فرزندانمان، که وقتی بزرگ شدند تربیتشان باقیات‌الصالحاتی باشد برای ما.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۳۲
طاها

یا گرفتار سرگرمی‌ها،

یا سرگرم گرفتاری‌ها؛

 

چه سرگذشت اندوه‌باری!

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
طاها