زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبرت» ثبت شده است

فضای خالی درایوِ سیستم عامل کامپیوترم که از یک حدی کم‌تر می‌شود، کامپیوتر خیلی مظلومانه قابلیت هایبرنیت شدنش را از دست می‌دهد. در این شرایط اگر باتری‌اش به پنج درصد برسد، به جای هایبرنیت شدن، خیلی قاطع و بی‌رودربایستی خاموش می‌شود و خلاص. یک «شاتینگ داون» می‌چسباند تنگ مانیتور و در پناه خدا! امروز هم همین‌طور شد. وسط یک عالمه کار مهم -در حالی که من به هشدارهای ویندوز طفلی وقعی نمی‌نهادم و با خودم می‌گفتم فوقِ نهایتش هایبرنیت می‌شود و بعد دوباره روشن می‌کنم و ادامه می‌دهم- آب یخ را ریخت روی کله‌ام و همه‌ی کارهای نیمه‌کاره یک‌جا بسته شد و تمام. حتی دریغ از فرصتی یا سؤالی در ارتباط با ذخیره کردن فایل‌های باز. شبیه مرگ بود. مرگی که به هشدارهای قبلش غالباً وقعی نمی‌نهیم؛ مرگی که فکر می‌کنیم فقط برای دیگران است؛ مرگی که نمی‌آید، مگر یهویی؛ و همه‌ی کارهای درحال انجام و نقشه‌ها و برنامه‌ها و آرزوهای دور و دراز را قاطع و بی‌رودربایستی می‌بندد و خلاص.

موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۶:۱۴
طاها