زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

این‌طور نیست که بگوییم به خاطر کلیشه شدن یک سری عبارت‌ها در زبان و از دست دادن معنای اصیلشان دیگر ناچاریم احساسات واقعی را با اموجی‌ها و شکلک‌ها نشان بدهیم. کافی است قدری تأمل کنیم. مثلاً ممکن است شما بگویید که وقتی از کسی احوال‌پرسی کنیم و بگوید که «خوبم»، حدس می‌زنید که این عبارت را از سر عادت گفته، و لزوماً دلالت بر خوب بودن حال او ندارد، و به این نتیجه می‌رسید که اگر حالتان خوب باشد، گفتن «خوبم» مقصود را به درستی منتقل نمی‌کند، و لازم می‌بینید که از شکلک استفاده کنید؛ اما من می‌خواهم بگویم که این‌طور نیست. شما اگر خلاقیت زبانی داشته باشید، می‌توانید به راحتی از این کلیشه‌ها عبور کنید. می‌توانید زبان خاص خودتان را بسازید که حس تازه و تمام‌عیاری را منتقل می‌کند. مثلاً اگر کسی در جواب سؤال شما که «خوبی؟» به جای «ممنون» یا «خوبم» بگوید «آره، خیلی» شما یک حس عمیق دریافت می‌کنید، و متوجه می‌شوید که واقعاً حالش خوب است. بنابراین با خلاقیت‌های کوچک زبانی می‌شود از کلیشه‌هایی که معنایشان را از دست داده‌اند، عبور کرد.

 

مسئله‌ی دیگر مسئله‌ی خصوصیات شخصی در سخن‌گفتن است. شما می‌گویید که کلمه‌ها معنایشان را از دست داده‌اند، چون مثلاً از هر کسی که بپرسیم «خوبی؟» می‌گوید «ممنون، خوبم» و می‌گویید که این یعنی بی‌معنی شدن کلمه‌ها. این مطلب به طور کلی چندان نادرست نیست، ولی من فکر می‌کنم که بستگی به شخص هم دارد و می‌تواند شخص به شخص متفاوت باشد. تصور کنید کسی را که از کلمه‌های متعارف هم با دقت استفاده می‌کند، مثلاً هر کسی را با عنوان «داداش» یا «عزیزم» خطاب نمی‌کند، و برای به کار بردن کلماتی که می‌توانند معنای ویژه‌ای داشته باشند، دقت به خرج می‌دهد. چنین شخصی وقتی بالأخره روزی به دوستش بگوید «داداش»، این کلمه برای دوست او خاص خواهد بود و معنای ویژه‌ای خواهد داشت، چون دوست و اطرافیان هر کس، از شکل حرف‌زدن او و کلماتی که به کار می‌برد، خبر دارند.


[ برگرفته از گفت‌وگوها پیرامون محتوای پست جمله‌سازی با جدیدترین امکانات روز ]

[ حاشیه‌‌نویسی قبلی بر همان پست ]

 

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۴
طاها

خلاقیت در انتخاب کلمات، قدری وقت لازم دارد، حداقل برای عموم افراد این‌طور است، ولی گاهی لازم است که آدم این وقت را بگذارد. این‌کار می‌تواند حس و حال خوبی را که قرار است بیان شود، عمیق‌تر و ماندگارتر هم بکند. مثلاً فکر کنید که من برای این‌که بخواهم به شما بگویم حالم خوب است، و نخواسته باشم از عبارات کلیشه‌ای و شکلک‌ها استفاده کنم، مجبورم با دقت بیش‌تری حال خودم را تماشا کنم تا بتوانم توصیف بهتری ازش ارائه دهم، توصیفی که باورپذیر باشد و مقصودم را به درستی منتقل کند. این تماشا کردن، این گشتن به دنبال عبارت مناسب، خودش باعث عمیق‌تر شدن تجربه‌ام از آن حس خوب می‌شود.

[ برگرفته از گفت‌وگوها پیرامون محتوای پست جمله‌سازی با جدیدترین امکانات روز ]

[ حاشیه‌نویسی بعدی بر همان پست ]

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۳
طاها

دو سه سال پیش، محمدحسین شده بود مسئول یک اردو برای جماعتی از دانشجوهای دانشگاه تهران. همین ورودی‌های بزرگوار جدید که نشاط جوانی از سروکولشان بالا می‌رود! چندتا اتوبوس دانشجوی تازه‌وارد را سپرده‌بودند دستش و همه‌ی کارهای اردو را هم باید رسیدگی می‌کرد. این را بعد از سفرش فهمیدم، وقتی که با دوستان دور هم جمع شده بودیم و گپ می‌زدیم. محمدحسین -که فکر کنم پیش از آن تجربه‌ی چنین کاری را در این حد و اندازه نداشت- هی از پیچیدگی و سختی کارها و هماهنگی‌ها می‌گفت، و هی تأکید می‌کرد که چه‌قدر گوشی همراه چیز خوبی است، و اساسی شگفت‌زده بود از این‌که وقتی این موجود را اختراع نکرده بودند، چه‌طوری جماعتی را می‌برده‌اند اردو! شگفت‌زدگی هم دارد صد البته. خود من هم که بعدش به موضوع فکر می‌کردم، می‌دیدم برای بعضی از هماهنگی‌ها و کارهای اردو که هیچ، اگر بخواهیم دو سه تا ماشین با هم مسافرت خانوادگی هم برویم، برای هماهنگی‌های بین راهی به جز استفاده از این وسیله، هیچ راه دیگری به ذهنم نمی‌رسد. امکانات خیلی کارها را آسان کرده. قبول ندارید؟ بیایید این را ببینید:

سعید در تحلیلش نوشته است که برای درست فهمیدن این مطلب لازم است مقدمات مربوط به آن مطالعه شود حرف سعید تمام شد این حرف سعید از جهاتی درست به نظر می‌رسد مسعود در ارزیابی حرف سعید به نکات مهمی اشاره می‌کند می‌گوید تمامی مقدماتی که برای فهمیدن مطلب لازم دانسته شده ضروری نیستند حرف مسعود تمام شد من فکر می‌کنم نقد مسعود بر حرف سعید به‌جا باشد

عجله نکنید! هم ربطش را می‌فهمید، هم معنای نداشته‌اش را! تازه هوایتان را داشتم و برای این‌که خیلی هم سخت نباشد، در این نمونه‌ی غیرواقعی -یعنی همان بند قبلی- اجازه دادم حروفْ نقطه‌هایشان را نگه‌دارند! آن بند برای این است که شما را به یاد زمانی بیندازد که هنوز علامت‌های ویرایشی وجود نداشت، و برای رساندن درست منظور و پیش‌گیری از برداشت‌های غلط، مجبور بوده‌اند توضیح بدهند. گیومه باز را توضیح بدهند، گیومه بسته را توضیح بدهند، همه‌چیز را توضیح بدهند. می‌بینی در همین فقره چه‌قدر جای خالی گیومه‌های کوچک و عزیز احساس می‌شود؟! کاتب بی‌چاره برای این‌که امانت‌داری خودش را در نقل‌قول‌ها سرسختانه مراعات کند، چاره‌ای نداشته جز این‌که با جمله‌ای عبارتی توضیحی چیزی شروع و پایان جمله‌های نقل‌شده را توضیح دهد. من نمونه‌های این‌طوری را در آثار عربی‌زبان دانشمندان ایرانی زیاد دیده‌ام. حالا غیر از گیومه، همه می‌دانند که علامت تعجب و علامت پرسش و بقیه‌ هم خیلی به‌دردبخور هستند. من که تا به حال هیچ‌وقت مسئول کل برگزاری اردو برای جماعتی از دانشجوهای تازه‌وارد نبودم تا فواید گوشی را آن‌چنان درک کنم که محمدحسین فهمیده‌؛ ولی در عوض خیلی‌وقت‌ها به این فکر کرده‌ام که وقتی هنوز این علامت‌های نگارشی اختراع نشده بود، واقعاً چه‌طوری سؤالی یا خبری بودن یک عبارت همیشه درست تشخیص داده می‌شده، یا چه‌طوری وقتی نویسنده‌ای می‌خواسته اغراق کند یا چاشنی شوخی بپاشد به متنش یا خالی ببندد یا این‌جور چیزها، بدون گذاشتن علامت تعجب در پایان جمله، جلوی سوءتفاهم‌ها را می‌گرفته.

من، به نظر خودم یکی از جواب‌هایی که می‌شود داد این است که وقتی امکاناتی را در اختیار داشته باشیم و عادت کرده باشیم که هی ازش استفاده کنیم، نمی‌توانیم تصور کنیم که بدون آن چه‌طوری می‌شود زندگی کرد. مثلاً آیا می‌توانید تصور کنید که یک زمانی چند خانواده با هم با خودروهای شخصی به سفر می‌رفته‌اند، یا اردوهای بزرگ دانشجویی و دانش‌آموزی برگزار می‌شده، و هیچ خبری هم از تلفن همراه نبوده؟! من و محمدحسین که نتوانستیم! یعنی اگر یک امکاناتی را نداشته باشیم، خوب می‌دانیم که بدون آن‌ چه‌طوری نیازها را برطرف کنیم، و در عین حال می‌توانیم تصور کنیم که وقتی فلان امکانات باشد چه‌قدر خوب می‌شود و کار‌ راه می‌اندازد؛ ولی وقتی امکانات در اختیارمان قرار گرفت و به آن وابسته شدیم، دیگر بدون آن‌ها نمی‌توانیم زندگی کنیم، و حتی تصور نبودنش هم آزارمان می‌دهد.

الان هم نسبت به گذشته امکانات بیش‌تر شده و کتاب‌های زیادی داریم که با علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول و نقطه‌ویرگول و دونقطه و گیومه و علامت تعجب و علامت پرسش، به خوبی نوشته و ‌ویرایش شده‌اند و کاملاً قابل فهم هستند. گرچه قبلاً که این امکانات نبود به هرحال یک‌جوری مشکلشان را حل می‌کردند؛ ولی الان که این امکانات را داریم، تصور نبودنشان برایمان سخت است. خب حالا یک سؤال بپرسم. به نظرتان آیا می‌شود امکانات دیگری هم فراهم کرد که کار از اینی هم که هست راحت‌تر شود؟ اگر از شما بخواهند برای ساده‌تر شدن نوشتن و انتقال منظور درست در متن و پیش‌گیری از سوءتفاهم و همه‌ی این‌ها که گفتم، چیزهای دیگری به قواعد نوشتاری اضافه کنید، چیزی به ذهنتان می‌رسد؟ من که نه تنها چیزی به ذهنم می‌رسد، بلکه می‌خواهم در این‌باره یک حدس باحال هم بزنم! این‌که بعید نمی‌دانم سال‌ها بعد، کسانی که دستشان به آثار چاپ‌شده در زمان ما می‌رسد، با تعجب و شگفتی و دهان بازمانده و چشم‌های خیره‌شده به مطبوعات و منشورات مفصلِ دوران ما، بپرسند که چه‌طور آن زمان بدون علامت‌های :) و :( و :| و :/ و D: منظورشان را می‌رساندند و هیچ برداشت اشتباه یا سوءتفاهمی هم در کار نبوده!

بله! اگر اهل فضای مجازی باشید یا حتی گاهی در آن پرسه زده باشید،‌ حتماً خوب احساس کرده‌اید که چه‌قدر جای پای شکلک‌ها یا این علامت‌های شبیه شکلک‌ها بین حرف‌ها و جمله‌ها محکم شده، و انگار بدون آن‌ها نمی‌شود حرف زد و منظور را درست منتقل کرد. خب، حالا این خوب است؟ بد است؟ هم خوب است، هم بد است؟‌ بیایید کمی راجع به‌ش حرف بزنیم.

این علامت‌ها در گفت‌وگوهای مکاتبه‌ایِ سریع و کوتاهِ فضای مجازی خیلی به کار می‌آیند و کارها را راحت می‌کنند. احتمالاً زادگاه علامت‌ها و شکلک‌ها، سرزمین عجیب و نسبتاً جدیدی است به نام «چت». در چت، تعدادی آدم می‌خواهند با سرعتِ یک مکالمه‌ی واقعی با هم گفت‌وگو کنند و پیام‌ها و احساس‌ها و واکنش‌هایشان را انتقال بدهند. وقتی با کسی رودررو صحبت می‌کنی، کلمات تنها ابزارهای توصیف حس و حال‌هایت نیستند. حتماً قبول دارید که سر و شکل و قیاقه و طرز نگاه و کلاً هر چیزی که در چهره پیداست، قسمت‌های خیلی مهمی از یک گفت‌وگو است، و در انتقال پیام نقش مهمی دارد. در گفت‌وگوی تلفنی، جای این بخش‌ها خالی است، اما لحن و سرعت کلام و طنین صدای طرف مقابل، تا اندازه‌ی خوبی این جای خالی را جبران می‌کند و فرآیند انتقال حس‌ و حال و پیام را، با سرعت قابل قبولی سرپا نگه‌می‌دارد. اما وقتی قدم در سرزمین چت می‌گذاری، دیگر نه طرفت را می‌بینی و نه صدایش را می‌شنوی. به نظر کاملاً هوشمندانه می‌آید که شکلک‌ها و علائم متناظر آن‌ها، به یاری‌تان بشتابند و نگذارند هیچ نقصی در سرعت و کیفیت انتقال عواطف و واکنش‌ها احساس شود. بنابراین باید به فایده‌ی این علامت‌ها اعتراف کنیم و نقششان را در سرعت‌بخشی به انتقال پیام در چت‌ها به رسمیت بشناسیم. این‌کار را می‌کنیم، اما این یک‌سوی قضیه است! شایسته است که هوشمند باشیم و ببینیم در این بازی چه چیزی را به دست می‌آوریم و چه چیزی را از دست می‌دهیم.
سی‌سال پیش، وقتی که یک عاشقِ به‌سفررفته برای معشوقش نامه‌ای می‌نوشت، فرصت کافی داشت تا پروبال خیالش را باز کند و تعبیرهای جورواجور و دل‌انگونک بسازد، تا به شکل غافلگیرانه‌ و دلچسب و خفنی معشوق نازنینش را از علاقه یا خوشحالی یا غم یا دلتنگی یا هر حس و حال دیگری که دارد، با خبر کند. می‌خواهم بگویم وقتی امکانات پیش‌رفته‌ی به‌روز در اختیار نداشته باشی، مجبور می‌شوی خودت چیزی سر هم کنی تا کارت را راه بیندازد؛ و وقتی با دقت و مواظبت این‌کار را بکنی، کم‌کم یاد می‌گیری که چیزهای درست و حسابی هم سر هم کنی. یعنی یک هم‌چین اتفاق ساده‌ای، باعث خلاقیت و هنرورزی می‌شود. زمانی که رسم نبود مردم همه‌ی لباس‌هایشان را از بازار بخرند، مادرها دست به قیچی می‌شدند و برای فرزندانشان لباس می‌دوختند. گرفتی؟‌ نبود امکانات، خلاقیت مادر را شکوفا می‌کرد. این‌کار از خیلی جهات خوب بود و شانصد فایده داشت، اما جامعه‌ی امروزمان آن‌ها را به قیمت فواید تولید صنعتی لباس شیک و باکلاس، از دست داده. این‌که معامله‌ی سودآوری بوده یا زیان‌بخش، اصلاً موضوع بحث ما نیست. می‌خواهیم درباره‌ی این صحبت کنیم که نبودن شکلک‌ها و علامت‌های شبیهشان، چه خلاقیت‌هایی را در نوشته‌ها و نامه‌نگاری‌ها سبب می‌شد، که حالا با این فراوانی امکانات جای خالی‌اش احساس می‌شود!

وقتی فرصت کافی داشته باشی تا فکر کنی و ببینی چه‌طوری می‌توانی مثلاً حال خوبت را برای یارت توصیف کنی، و البته یک دونقطه‌پرانتز معنی‌دار هم در دست‌وبالت نداشته باشی، دایره‌ی واژگانت را شخم می‌زنی و به هر قیمتی که شده، جمله‌ای می‌سازی که کوتاه باشد و رسا، و در عین حال زیبا باشد و ترجیحاً بدیع و خلاقانه. چت، ناگزیر یک مکاتبه به حساب می‌آید، نه یک گفت‌وگوی تلفنی و نه یک‌ دیدار حضوری. وقتی صحبت از نوشتن است، آدم توقع دارد خلاقیت‌های ادبی، هم‌چنان عرصه‌ی ظهور داشته باشند. همین‌که بعد از خندیدن به لطیفه‌ای که دوستت برایت نوشته، بنشینی و فکر کنی که چه‌طور برایش بنویسم که چه‌قدر لطیفه‌اش را دوست داشتم، موتور واژه‌پردازی‌ات را راه می‌اندازد، و حتی از واژه‌پردازخانه‌ات به سراغ احساس‌خانه و عواطف‌دانی وجودت هم می‌رود! می‌گردی همه‌‌جایت را تا چندتا کلمه‌ی مناسب برای توصیف حس و حال خودت پیدا کنی. به نظر من که حسابی ارزشش را دارد، ولی می‌پذیرم که در چت باید خیلی زبردست باشی و چنته‌ات پر باشد تا هم‌پای سرعت گفت‌وگو، کلمه‌هایت از پس توصیف این‌جوری احساساتت بربیایند. خب خیلی وقت‌ها زورمان نمی‌رسد، بنابراین من حضور شکلک‌ها و علائم متناظرشان در سرزمین چت را نه تنها چیز بدی به حساب نمی‌آورم، که فکر می‌کنم در جای خود ابداع کارآمد و جالبی هم بوده؛ ولی چیزی که دوست ندارم اتفاق بیفتد، باز شدن پای این علامت‌ها به بیرون از چت‌هاست! مثلاً به نامه‌ها، مجله‌ها، کتاب‌ها یا هر جای دیگری که آدم دلش می‌خواهد ذوق و خلاقیت از بین کلمه‌ها پیدا کند. این نسل جدید نوجوانان برنا و گرامی که بعضاً نطفه‌شان هم در فضای مجازی منعقد شده، باید بالأخره کله‌ی مبارک را از دایره‌ی واژگان و ادبیات چتی گاهی فاصله بدهند و بلد باشند که بدون این شکلک‌ها هم احساسشان را بنویسند؛ وقتی عجله‌ای برای گفتن و ردشدن ندارند،‌ بتوانند خوب توضیح بدهند خوشحالی‌شان را، غمشان را، بی‌تفاوتی‌شان را، یا دلخورشدنشان را، بدون این‌که از شکلک‌های مرسوم فضای مجازی استفاده کنند.

تلفن همراه برای آسان‌شدن هماهنگی‌ها و ارتباطات در مسافرت‌های مفصل چند خانواده با خودروهای شخصی، یا برگزاری اردوهای دانشجویی و دانش‌آموزی، خیلی وسیله‌ی به‌دردبخوری است، ولی وقتی می‌روی خانه‌ی مادربزرگ و با خویشان دور هم می‌نشینید، آن وسیله را باید بگذاری کنار. امکانات، وقتی در جای خودشان استفاده شوند، خوب هستند؛ نگرانی وقتی آغاز می‌شود که سر و کله‌ی وابستگی پیدا شود. وقتی که دیگر هیچ‌جوره نتوانی بدون :) و :( جمله بسازی و مقصود و حس و حالت را کامل و کافی برسانی!

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۸
طاها

روز اول سال، درِ هر پیام‌رسان و پیامکی را که باز می‌کردم، فوج انشاها بود که درباره‌ی نوروز و بهار و طبیعت و گل و بوته و پروانه و زمین و آسمان و زندگی و موفقیت و خوش‌بختی و بالأخره تبریک و آرزوهای شیک‌وپیک پیش رویم قرار می‌گرفت و آخرِ همه‌شان هم به نام فرستنده و تاریخ یکِ یکِ نودوهشت ختم می‌شد. حالا اسم فرستنده را ممکن بوده که بعضی از کسانی که این انشا برایشان سند-تو-آل می‌شده ندانند، ولی تاریخ دیگر چرا؟! به چاپار هم می‌سپردند دو سه روزه تحویل می‌داد! حتماً از باب احتیاط بوده که گویند شرط عقل است و صلاحی دیده شده که تاریخ هم درج شود. مثلاً این‌که محکم‌کاری شود و کار هم که از محکم‌کاری عیب نمی‌کند، یا این‌که اگر کسی بعداً همه‌ی پیامک‌ها یا پیام‌های توی پیام‌رسانش را نشست و بازخوانی کرد و رسید به این پیام و نتوانست تاریخ میلادی گوشی یا پیام‌رسان خارجی را به تاریخ خورشیدی تبدیل کند، بتواند بفهمد که این، پیامِ تبریکِ فلان سال نو بوده! بالأخره درج تاریخ را می‌شود یک‌جوری توجیه کرد، مهم نیست، ولی آن اسمی که زیر پیام نوشته شده کارش را خراب می‌کند، چون دارد داد می‌زند که برای شناس و ناشناس یک‌جا فرستاده شده و با این حساب، هیچ‌کدام آن افراد چندان مورد توجه خاصی نبوده‌اند.

لابه‌لای این فوج انشاها، سه عدد پیام کوتاه هم داشتم که جوارح گوشی‌ام را با قدرت بیش‌تری به لرزه درآورد! این سه‌تا، ویژگی خاصی داشتند که ارزش هر کاراکترشان را برای من از مجموع آن انشاها بیش‌تر می‌کرد. کدام ویژگی؟ این‌که کاراکتر به کاراکترشان برای ارسال شدن به من نوشته شده بود و پیام‌های تبریک اختصاصی بودند. مثلاً عبارت «سلام فلانی، عیدت مبارک!» زمانی که به جای فلانی نام شما درج شده باشد، گرچه خیلی ساده و کوتاه است، ولی یک پیام اختصاصی و به نظر من دوست‌داشتنی به حساب می‌آید. در بین این‌همه،‌ فقط همین سه‌تا بود که بی‌هیچ زحمتی می‌شد فهمید از ته دل فرستنده بلند شده و آمده جلوی چشم من. بقیه انگار از سر عادت یا برای ادای یک رسم عرفی انجام شده بودند. گویی کاری است که باید انجام داد، چون خیلی‌ها انجام می‌دهند! البته این پیام‌های تبریکِ ویترینی هم بالأخره ناشی از یک لطف و توجهی بوده که فرستنده به خرج داده و در جایگاه خودشان ارزش دارند، ولی ارزششان تقسیم شده بین این همه‌ای که دریافتش کرده‌اند و لاجرم سهم هر کدامشان خیلی اندک می‌شود. از یک زاویه‌ی دیگری هم می‌شود به قضیه نگاه کرد که در این صورت دیگر تقسیم و این‌ها نداریم و این‌جور پیام‌ها هیچ ارزش قابل اعتنایی نخواهند داشت، ولی خب خوشبختانه ما از آن‌یکی زاویه نگاه می‌کنیم!

 

پیشنهاد من این است که کم تبریک بگو، ولی تبریکی بگو که جان داشته باشد! تبریک را به یک چیز گران‌بها تبدیل کن! فقط وقتی به زبانش بیاور که از جایی در اعماق دلت برخاسته است. این‌طوری تبریکت حال خوب می‌آفریند، لب‌خند روی دل می‌نشاند، دل دریافت‌کننده‌اش را به تو نزدیک می‌کند. سند-تو-آل هیچ‌کدام این خاصیت‌ها را ندارد. دست‌کم برای دوستان و خویشانت، یا پیام تبریک نفرست یا اگر می‌فرستی اختصاصی بفرست. یا درست و حسابی برایشان وقت بگذار، یا کلاً بی‌خیال شو. نیمه‌نصفه خیلی جالب نیست! آن را بگذار برای روابط سرد و خشک اداری و رسمی و دیپلماتیک!

موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۸
طاها

دو سه روز که چیزی نیست؛ اگر خوب مراقبش باشی، تا آخر سال هم نو می‌ماند. مثلاً یکی از روزهای وسط زمستان به دوستت نشانش می‌دهی و می‌گویی «ببین چقد مال من نو مونده! استفاده‌ش کردما، ولی خوب استفاده کردم و مراقبش بودم!» خوب که استفاده کنی کهنه نمی‌شود، نو می‌ماند. نو هم که یعنی تر و تمیز و سالم، مثل روز اول؛ برعکس کهنه که فرسوده شده و چندان قابل استفاده نیست. حالا سال نوِ شما هم حسابی مبارکتان باشد. مواظبش باشید که تا آخر سال نو بماند. :)

 

+ عبارت داخل گیومه، در بعضی از نسخه‌ها «ببین چقد سال من نو مونده...» است. :))

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۲۸
طاها