یک بیماری خیلی خطرناک وجود دارد و آن این است که وسیله جایش را بدهد به هدف؛ به عبارت دقیقتر، هدف جایش را بدهد به وسیله. یعنی چیزی که قرار است وسیلهای باشد و خودش موضوعیت ندارد، خودش بشود خیلی مهم و بشود هدف و بشود همان خیلی مهم. مثلاً بچه میرود مدرسه که مشق بنویسد و الفبا یاد بگیرد، خب حالا اگر فرض بگیریم که این الفبا یادگرفتن هدف باشد (که نیست، بلکه آن هم خودش وسیله است، ولی حالا فرض بگیریم هدف باشد) مداد و خودکار و دفتر و نوشتافزار وسیلهاند برای این هدف، ولی بچه کمکم حواسش را میدهد به این نوشتافزار. هی دنبال نوشتافزار خوب و خوشگل میرود و این چیزهایش را با این چیزهای دوستهایش مقایسه میکند و با اینچیزهایش ور میرود و از اینکارها. خب، او بچه است و ممکن است همچین خبطی بکند، ولی من و شما که بزرگ شدهایم خیر سرمان، نباید در ابعاد بزرگتر، مرتکب خطاهایی بشویم که جنسش همین است. مثال بزنم؟ خب مثال فت و فراوان است. مثلاً ماشین برای جابهجایی شما است، وسیله است. بهش میگویند وسیلهی نقلیه. اما برای بعضیها ماشین میشود هدف. اصلاً میشود خود زندگی. طرف سیسال فکر میکند چه ماشینی خوب است، بعد ده سال پول جمع میکند تا آن را بخرد، بعد چهل سال فقط از ماشینش مواظبت میکند و دل در گرو آن ماشین دارد. خب اصلاً قرار نبود ماشین اینقدر مهم باشد. ماشین برای این خوب است که بنشینی تنگش و لذتش را ببری و با آن نقل مکان کنی. وسیله باشد برای نقلیه، نه آنکه خودش موضوعیت پیدا کند. تو باید سوار ماشین بشوی، نه ماشین سوار تو بشود. نمونهی دیگر درس خواندن است. یا مدرک گرفتن. یا قبول شدن در دانشگاه، یا فارغ شدن از تحصیل در دانشگاه. یا اصلاً کل دانشگاه. حالا از وسیله بودن دانشگاه که نباید خودش بشود هدف غایی، بگذریم؛ کنکور که رسماً وسیله است برای رسیدن به دانشگاه، ولی برای بعضی بچهها و خانوادههایشان این کنکور میشود هدف، میشود مایهی حیثیت کل دودمان. غیر از اینها هم مثال زیاد است. انواع و اقسام دارد. برای هر کسی میتواند به شکل خاصی وجود داشته باشد. خطری است در کمین همه. به نظرم گریبان خیلیها را میگیرد. حواسمان بهش باشد.