انار را شکافتی. یکی از دانههای انار افتاد و غلتید و رفت و رفت تا رسید به رود. رود دستهایش را بالا آورد و دانه را بغل کرد. به او گفت که بوی دستهای تو را میدهد و عجب بوی خوبی است. دانۀ انار دلش برای تو تنگ شد و گریست. اشکهایش میان رود گم شد.
۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۹:۲۸