زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۳۳ مطلب با موضوع «درنگ» ثبت شده است

دختر جوان به حرف‌های همسرش گوش نمی‌داد، و لابد همه به او حق می‌دادند؛ چون که همسرش در حق او به قدر کافی محبت نمی‌کرد.

پسر جوان در حق همسرش به قدر کافی محبت نمی‌کرد، و لابد همه به او حق می‌دادند؛ چون که همسرش به حرف‌های او گوش نمی‌داد.

 

این دور باطل ادامه پیدا کرد؛ و پس از اندکی، خط قرمز بطلان کشید بر خوشبختیِ نهان‌شده پشت فداکاری‌هایی که زیر دست و پای غرور و خودخواهیِ ناشی از بی‌عقلی جان‌باخته بودند.

و تمام.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۷:۱۹
طاها

نخستین اصلی که در هر پژوهش بنیادین باید دانست

-حتی پیش از بداهت امتناع اجتماع نقیضین-

این است که «فاقد شیء مُعطی شیء نمی‌شود».

 

بله. بی‌مایه فطیر است آقا.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۴
طاها

از یک کودک بخواهید تا با مقوا و چسب و ماژیک، یک کاردستی گوشی تلفن همراه هوشمند درست کند. به احتمال زیاد از نظر طراحی محصول یادشده شباهت قابل توجهی به گوشی‌های اپل خواهد داشت! خب، حالا می‌توانید از شرکت اپل شکایت کنید که طرح آی‌فون را از کاردستی کودک یادشده تقلید کرده است!

باور نمی‌کنید؟ حالا عرض می‌کنم خدمتتان...

گویا دادگاه پکن، اپل را به خاطر کپی‌برداری از طراحی ظاهری یک گوشی زپرتی چینی که نام و نشانش را احتمالاً هرگز نشنیده‌اید، محکوم کرده و فروش آی‌فون را در چین ممنوع نموده، که ظاهر iPhone 6 را یک شرکت چینی قبلاً طراحی کرده بوده است!

واقعیت این است که اپل همواره به طراحی بسیار ساده و در عین حال زیبا اهمیت می‌داده و سادگی از اصول طراحی او بوده است؛ دقیقاً همان نکته‌ای که اغلب طراحان صنعتی از آن می‌گریزند تا محصولات چشم‌گیرتری طراحی و تولید کنند. شاید اصلاً یکی از رازهای جذابیت اپل همین طراحی ساده و موقرش باشد. در هر صورت طرح ظاهری آن، هیچ پیچیدگی خاصی ندارد، و هیچ‌وقت هم نداشته است. به راستی این طراحی ساده‌ی ساده، این تخته‌ی بی‌هیچ‌ آرایه‌ و خم و قوس، اَپل مثلاً چه چیزش را خواسته باشد از دیگری تقلید کند؟! (اصلاً شما اگر ببینید، شباهت آن گوشی چینی به اپل همان‌قدر است که شباهت همه‌ی گوشی‌های همراه دیگر به هم‌دیگر!)

 

احتمالاً نکته را گرفته‌اید! توجه دارید که چین برای اَپل -صرفاً- در خود چین تعیین تکلیف کرده و این‌طور نبوده که به دادگاه جهانی شکایت کرده باشد.
بله، به نظر می‌رسد مسئله آن‌جاست که -هرچه باشد- اَپل سومین فروشنده‌ی گوشی تلفن همراه در چین بوده، و یک برند خارجی است، و -اگرچه در خود چین مونتاژ می‌شود- به هر تقدیر عرصه را بر طراحان صنعتی و مهندسان کشورش تنگ می‌کند، و مشتی ارز را نیز از آن کشور خارج می‌سازد.

و چین مثل ایران نیست که وقتی تولیدکننده‌ی داخلیش دست و پا می‌زند، هم‌چنان بیلبوردهای شهرهایش پر از طرح‌های تبلیغاتی برند1های بیگانه باشد2؛ و تعرفه‌های واردات در مناطق آزاد و عدم کنترل درست و درمان ورود کالا؛ گوشی‌های قاچاقی و محصولات خارجی را به مصاف دسترنج مردم کشورش بکشاند، و تولیدکننده‌ی داخلی را به خاک سیاه بنشاند.

 


1- «بنده از این کلمه‌ی برند هم خیلی بدم می‌آید.» رهبر معظم انقلاب.

2- ولو برندهایی که در داخل مونتاژ می‌شوند! طراحی بومی و تولید داخلی -هرچند حداقلی باشد- از مونتاژ محصولی که همه چیزش وابستگی است بهتر است. عرض کردم که چین خودش مونتاژ کننده‌ی آی‌فون است. فتأمل جیّداً.

* فکر نمی‌کنم عنوان نیازی به توضیح داشته باشد. این‌بار هم که مال همسایه واقعا غاز است، آمده‌اند که همسایه غاز را از روی مرغ آن‌ها کپی برداری کرده!

+ پیوند این خبر در خبرآنلاین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۷
طاها

یک کار پژوهشی خیلی جمع و جور را برای گرفتن بخشی از نمره‌ی درسی پایان‌ترم باید انجام می‌دادم. تقریباً یک هفته‌ی کامل کارهایم را تعطیل کردم و برایش زمان گذاشتم و نسخه‌ی اولیه‌ای آماده کردم که مورد تأیید قرار گرفت، و لازم بود تا قدم نهایی را هم بردارم و یک بازنویسی و حذف و اضافه و تکمیل منابع انجام دهم؛ اما متأسفانه این گام نهایی هرگز انجام نشد!

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها، این‌کار را به تعویق انداختم، و مثل کسی که بعد از کندن کوهی، دیگر رمق بازگشت به خانه را نداشته باشد، به شکل غریبی از به‌سرانجام‌رساندن کار باز مانده بودم.

راستی چرا چندساعت دیگر را خرج این کار نمی‌کردم تا به پایان برسد؟ چرا این‌قدر کارهای وقت‌گیرتر و شاید دشوارتر را -تازه با اشتیاق- انجام می‌دادم، ولی از این کار گریزان بودم و هر دفعه به بهانه‌ای مسیرهای منتهی به آن را دور می‌زدم؟

پیدا کردن پاسخ این سؤال‌ها خیلی سخت نبود. کافی بود برگردم و منشأ تصمیمی را که منجر به آغاز چنین کاری شده بود مورد واکاوی و تأمل مختصری قرار دهم.


 

انسان برای کارهایی که انجام می‌دهد «انگیزه» دارد. در این‌جا منظورم از انگیزه دقیقاً همان چیزی است که موجب انجام کاری می‌شود، با این حساب هیچ کاری نیست که انسان انجام دهد ولی برای آن انگیزه نداشته باشد.

انگیزه‌هایی که برای کارهای خوب(1) وجود دارند، دو دسته هستند؛ درونی و بیرونی.

  •  انگیزه‌های درونی محرک‌هایی هستند که ریشه در «علاقه‌ها» و «دغدغه‌ها»ی انسان دارند.
  • مقصود من از علاقه چیزی است که انسان از گذران وقت در مورد آن احساس خستگی نمی‌کند و می‌تواند ساعت‌ها بدون وقفه و با اشتیاق، طوری به آن‌کار بپردازد که خستگی را اصلاً حس نکند و اتفاقاً لذت زیادی هم ببرد.
  • از دغدغه هم مقصودم موضوع یا مسئله‌ای است که به ارزش‌های معنوی انسان گره می‌خورد و فکر او را در اغلب اوقات به خود مشغول می‌کند.

غیر از علاقه و دغدغه، فکر نمی‌کنم انگیزه‌ی دیگری را بشود درونی دانست.

  • اما انگیزه‌های بیرونی طیف گسترده‌ای دارند. نیازهایی که انسان را مجبور به انجام کارهایی می‌کند که نه به آن‌ها علاقه دارد و نه برایش دغدغه، و یا کارهایی که از سوی دیگران بر انسان تحمیل می‌شود، به طوری که یا نمی‌تواند از آن سرباز بزند و یا به خاطر تبعاتش ترجیح می‌دهد که بپذیرد، از نظر من نمونه‌هایی از انگیزه‌ی بیرونی هستند.

 

  • کارهایی که انسان انجام می‌دهد، گاهی صرفاً ناشی از انگیزه‌های درونی است، مثلاً هنرمندی که برای پر کردن اوقات فراغتش اثر هنری خلق می‌کند و دانشمندی که صرفاً برای یافتن پاسخ سؤالش، ساعت‌ها به مطالعه و پژوهش می‌پردازد.
  • از سوی دیگر، گاهی کار انسان صرفاً محرکی از جنس انگیزه‌های بیرونی دارد، مثل کار کارگری که به خاطر نیازهای مالی و نبود شرایط مساعد اقتصادی به کار سخت و درآمد کم تن می‌دهد.
  • اما برخی از کارها تلفیقی است از این دو، مثلاً هنرمندی که ساعت‌های زیادی را صرف کار هنری مطابق سلیقه‌ی فرد دیگر (مسئول یک نهاد) می‌کند تا نیاز مالی‌اش را برطرف کند، یا پژوهشگری که هم‌سو با مسئله‌ی فکری خودش، موضوعی را برای پژوهش سفارش می‌گیرد تا درآمدی کسب کند. هر کسی که شغلی در ارتباط با علاقه‌هایش داشته باشد، نمونه‌ای از این دسته است که ترکیبی از انگیزه‌های درونی و بیرونی، محرک اوست.

 

  • حال، اگر کار -خوب-ی که انسان انجام می‌دهد صرفاً محرک‌ بیرونی داشته باشد، عذاب‌آور و سوهان روح خواهد بود. به نظرم بخش عظیمی از ناراحتی‌ها و کسالت‌ها و اعصاب‌خردی‌های انسان‌ها، ناشی از این است که کارهایشان را با انگیزه‌های صرفاً بیرونی انجام می‌دهند، و در واقع چاره‌ای جز این ندارند. کاری که با انگیزه‌ی بیرونی انجام می‌شود، بازدهی پایین دارد و خستگی روحی و پریشانی به دنبال می‌آورد.
  • پس به نظر عاقلانه می‌رسد که حواسمان را جمع کنیم تا در انتخاب‌ها و مسیرهای زندگی، انگیزه‌های درونی‌مان چنان فعال عمل کنند که جایی برای انگیزه‌های بیرونی نماند، و هم‌چنین در انتخاب‌هایمان دقیق باشیم تا خودمان را در میان مهلکه‌ی انگیزه‌های بیرونی نیندازیم. مثلاً پیش از آن‌که نیازهای مالی شدید ما را مجبور به هر کاری بکند، از انگیزه‌های درونی‌مان (علاقه و دغدغه) برای پیداکردن مسیری در رفع نیازهای مالی بهره بگیریم، و یا در انتخاب رشته‌ی تحصیلی در دانشگاه، به علاقه‌ها و دغدغه‌های خودمان کم‌توجهی نکنیم.

 


  1. منظورم از کارهای خوب، کارهایی است که -دانسته یا ندانسته- به مصلحت فرد است و برایش سودی در پی دارد یا ضرری را دفع می‌کند.
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۱۱
طاها

آزاده باش،

که نه به این به‌چشم‌آمدن‌ها دل ببندی،

و نه از این ازچشم‌افتادن‌ها خاطرت برنجد.

 

ولی از تأمل دریغ نکن؛

شاید آن‌چه تو را به چشم آورد فضیلتی نباشد،

و آن‌چه تو را از چشم انداخت رذیلتی باشد.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۴
طاها

فاقد الشیء لایعطی الشیء.

فاقد شیء معطی شیء نمی‌شود.

ذات نایافته از هستی‌ بخش، کی تواند که شود هستی‌بخش؟

پیش از آن که در تربیت فرزندت دربمانی، خودت را تربیت کن!


 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۸
طاها

گاهی منتظریم که شرایط بهتر شود تا کاری را انجام دهیم،

در حالی که باید آن کار را انجام دهیم تا شرایط بهتر شود...!
 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۷
طاها

راحتی فردای شما در گرو تحمل رنج و سختی امروزتان است؛

و راحتی امروز شما برابر است با تحمل رنج و سختی در آینده؛

 

اما راحتی امروز نقد است و راحتی فردا نسیه؛

راحتی امروز قطعی است و راحتی فردا احتمالی؛

 

و عقلاً نقد بر نسیه، و قطعی بر احتمالی ترجیح دارد.

و لذا عاقل کسی است که به خود سختی نمی‌دهد و آسوده است و خوش می‌گذراند!

 


درصورتی که استدلال بالا را مغالطه‌آمیز می‌دانید، مغالطه را نشان دهید و علیه آن استدلال کنید.

ان‌شاءالله در نظرها، پیرامون موضوع، بحث را ادامه خواهیم داد..

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۲
طاها

خیلی حیف است که زبانت فارسی باشد، ولی از شراب حیات‌بخش شعرهای فارسی ننوشیده‌باشی و پرده‌ی چشم بر دریای زیبایی‌هایش کنار نزده‌باشی،

خیلی حیف است که فارسی بفهمی، فارسی حرف بزنی، فارسی بشنوی، فارسی بخوانی، فارسی بنویسی، ولی با شعر فارسی مأنوس نباشی؛

 

خیلی‌ها دوست داشتند زبانشان فارسی باشد، تا حلاوت رایحه‌ی این بوستان را با مشام جانشان بچشند،

و حیف است که آرزوی آن‌ها برای تو برآورده‌شده‌باشد، ولی قدرش را ندانی، شکرش را به جای نیاری، و ازش بهره نبری، و غافل باشی؛

 

به من باشد، می‌گویم زبان فارسی نعمتی است که بعداً به خاطرش سؤال خواهی شد؛ که چه‌گونه ازش استفاده کردی، چه‌قدر ازش بهره‌گرفتی، و چه‌طور قدردانش بودی.

 

«خوبان‌پارسی‌گو بخشندگان عمرند»

حیف است پارسی بفهمی و در این بحر غرقه نباشی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۶
طاها

گور بابایت ای‌ دنیا.

به کوری چشم تو،

دل من بزرگ‌تر از آن است که هجوم مشکلات و تشویش‌ها و غم‌ها و زجرهایت، به تسخیرش درآورد.

دل من سهم تو نمی‌شود،

پشتش به خدایی گرم است که صلاح دانست بیافریندم،

خدایی که لیاقتم بخشید برایش سجده کنم.

تو نه ارزش آن را داری که به خاطر آن چه درت می‌گذرد غم بخورم، و نه توان آن که مرا پژمرده‌ی غصه‌های دروغین شب و روزت بکنی.

می‌دانم که ظرف تو کوچک‌تر از آن است که خوشبختیم در آن ریخته شود. تو حقیرتر از آنی که محمل سعادت من باشی.

به هر حال هر چیزی گنجایشی دارد. ظرفیت خوشبختی ما را هم دادند به بهشت، نه به تو!

همان بهتر که تو را به حال خودت واگذاریم و خیال خودمان را از تلاطم امواج دردسرهایت نجات دهیم.

ما بهشت را به قدر وسعمان چشیدیم و دانستیم که خوشبختی نه این است که تو برایمان بیاوری.

خوشبختی ما همان سه‌شنبه شب‌هایی است که اجازه‌مان می‌دهند صدا بزنیم حضرت بی‌کران آسمان را،

خوشبختی ما لذت بی‌کران و وصف‌نشدنی همان قطره‌ اشک‌هایی است که گاهی رزقمان می‌شود.

خوشبختی این است، که قرین آرامش است، و قرین غنا، و قرین همه‌ی آن‌چه که برخی در تو می‌جویند، و می‌جویند،‌ و نمی‌یابند، و نمی‌یابند.

این‌ها،‌ از همه‌ی آن‌چه در تو می‌گذرد بهتر است. عطایت را به لقایت بخشیدیم.

گور بابایت ای دنیا.


فکر: خداییش خوشبختی و سعادت و آرامش با خوشی و خوشحالی دنیایی هیچ ربطی به هم ندارند، دارند؟

مگر نه این‌که ائمه سعادت‌مندترین‌های تاریخ بشریت هستند. آن‌ها دنیا را چگونه تجربه کردند؟

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۶
طاها

گوشی را از جیبم درآوردم و پیامک را باز کردم.

اوه! ناگهان یادم افتاد که چند سال پیش چنین روزی اولین ساعت‌های زندگیم را در این دنیا تجربه می‌کرده‌ام.

و بعد یادم افتاد که روزی هم آخرین ساعت‌های زندگیم را در این دنیا ...

و بعد... خدا کند از آن‌پس هم هر سال برایم پیامک تبریک بیاید!


دیروز، اقوام و رفقا بزرگواری کردند پیامک تبریک فرستادند.

هرکدام به شکلی و با هنرمندی خلاقانه‌ی نهفته در جمله‌بندی‌های بدیع که پیامک‌شان را تبدیل می‌کرد به هدیه‌ای متمایز و ماندنی. اما خلاصه یک مفهوم مشترک بین همه‌شان بود:

تولدت مبارک!

و من مدام به این فکر می‌کردم که راستی تولدم چه‌قدر برای خودم و دیگران اتفاق مبارکی بوده‌است؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۳
طاها

مجموعاً سه واحد درسی با عنوان‌های زبان و ادبیات فارسی 1 و 2، نصیب ما بود از آن چه در مجموع دویست و چهل واحد درسی‌ به زبان مادری‌مان فارسی و ادبیات غنی‌ آن مربوط می‌شد. یکی از این دو تا، دو واحد داشت و دیگری تک‌واحدی بود. در اغلب قریب به اتفاق موارد، ماجرای تلخ این درس به گونه‌ای است که دانشجوی محترم، اگر در رشته‌ی ادبیات تحصیل نمی‌کند، از این که در این رشته تحصیل نمی‌کند خدا را سپاس‌گزارد و هر زمان اسم مبارک فارسی و پارسی و ادب و ادبیات و شعر و شاعری را می‌شنود، از جا بجهد و یاد خاطرات تلخ آن دوران بیفتد و بعد نفسی بکشد که واحدش پاس شد یا آهی، که نشد [واحدش پاس]. بعد هم ضمیمه‌اش کند به آن‌چه از سختی‌های حفظ‌کردن لغات کتاب ادبیات در دبیرستان و خصوصا در آستانه‌ی آزمون بزرگ علمی کشورمان، کنکور به جان خریده‌ و رنج‌هایی که در آن راه کشیده‌ بوده -.

هم‌زمان - البته - دانشجویانی هم هستند که وضعشان دیگرگون است. آن‌ها تا همیشه شیرینی کلاس‌های به‌یادماندنی و جان‌دار ادبیات دانشگاهشان را به یادخواهندداشت، حتی آن وقت که فرزندانشان از دشواری و بی‌ثمری دروس عمومی دانشگاه - و از جمله همین درس مذکور - می‌نالند! برای آن‌ها کلاس ادبیات نوستالوژی ماندگاری است از زیباترین خاطرات دانشجویی. آن‌ها ادبیات را، پارسی را، شعر را و شاعر را دوست خواهند داشت، تا همیشه. تعجب می‌کنید؟

به زودی مصادیقش را مثال می‌زنم،‌ عجله نکنید. فعلا خوش‌حال باشید که در کشورمان چنین کلاس‌هایی هم هست. گذشته‌ از سپاس مسلمی که با احترام تمام، تقدیم این استادان بزرگوار بایست نمود و دستشان را به رسم خداقوت، گرم فشرد، از فهمیدگی آن مسئولی که نام این استاد را پای این‌درس نوشت و به رشته‌ و مدرک تحصیلی‌ش وقعی ننهاد نیز باید تقدیر کرد و آفرین گفت. البته من از آن دسته نیک‌بختانی نبودم که شیرینی شعر و ادب فارسی را جرعه جرعه سر کلاس‌های فاضل نظری و محمدمهدی سیار نوشیدند و چشیدند و دیدند و فهمیدند، ولی آن‌قدر شنیده‌ام از رفقا، که می‌توانم شکوه و لذتش را تجسم کنم.

یکی از بچه‌های حقوق 87 که رفاقتی داریم، از همان روز اول که مرا دید و آن روز پیش از ورود من به دانشگاه بود، سخن را به فاضل کشاند و فضایلش. او که نه شاعر است و نه چندان شیفته‌ی شعر، شیفته‌ی فاضل است. به هر قیمتی که باشد، نمی‌تواند از کتاب فاضل بگذرد،‌ و امسال هم که در نمایشگاه مجموعه‌ی تازه‌اش آمده‌بود، نتوانست و نگذشت.

یا آن‌یکی، محمدمهدی سیار که رشته‌اش مثل ما فلسفه و کلام است؛ اما بیش از آن‌که فلسفه درس دهد، پای تخته‌های کلاس ادبیات ایستاده‌است. و یک‌ترم که ما دیوار به دیوار کلاس او و در همان ساعت، کلاسی داشتیم، هر هفته می‌دیدم که پای یک شاعر درجه اول کشور را می‌کشاند سر کلاس، تا بچه‌ها از نزدیک ببییند شاعر چه شکلی است و اگر بین دانشجویان کسی کم‌ترین علاقه‌ای به شعر داشته‌باشد، وقتی با دو چشم خودش شاعری را سر کلاس ببیند، کسی که پیش از آن تنها پای برنامه‌های رادیو و تلویزیون شعرهایش را می‌شنید و در صفحات اینترنت و مجلات ادبی آثارش را جست‌وجو می‌کرد، حالش معلوم است و نیازی به وصف ندارد. دانشجو با شاعران بزرگ کشورش حرف‌ می‌زند، سؤال می‌پرسد، خوش و بش می‌کند، رفیق می‌شود، نکته می‌آموزد یا حداقل حداقل آشنا می‌شود؛ از نزدیک آشنا می‌شود.

این‌کار البته برای مهدی سیار و امثال او سختی دارد. هماهنگی‌اش حوصله می‌خواهد. هفت‌خوان دانشگاه را برای عبور دادن یک مهمان بیرونی از در دانشگاه، خودش به تنهایی برای انصراف استاد از این حرکت ستودنی‌اش کافی است. اما این استادانِ این‌شکلی چیزهایی دارند که ای کاش همه‌ی استادها داشتند. عشق، شما را یاد چه چیزهایی می‌اندازد؟!

بگذارید بحث را ببرم به سمت دیگر. می‌دانید یکی از دلایل مهم من برای انتخاب این رشته چه بود؟ چون معلم فلسفه‌ی پیش‌دانشگاهی ما به خاطر علاقه‌اش آن رشته را برگزیده‌بود،‌ نه از سر اجبار و ناچاری که مثلاً رشته‌ی دیگر قبول نشده‌‌باشد و رفته‌باشد فلسفه خوانده‌باشد - برای مدرک. نه، او فلسفه را دوست داشت و وقتی درس می‌داد، من هم همراه او به آسمان پرواز می‌کردم. به وجد می‌آمدم. ما ساعت آخر فلسفه داشتیم. من بعد از مدرسه - به جز جاهایی که سوار اتوبوس بودم - می‌دویدم. از شوق و از وجد می‌دویدم. حرف‌های معلم را مرور می‌کردم و در میانشان غوطه می‌خوردم. معلم برایمان تور عالم‌گردی می‌گذاشت! برای کسی که کم‌ترین علاقه‌ای به فلسفه داشت، شوقی که در نگاه استاد هنگام تدریس موج می‌زد کافی بود که دانشجویش را به آسمان ببرد. عشق را چه‌قدر می‌شناسید؟ عشق شما را یاد چه چیزهایی می‌اندازد؟

همین معلممان ما را نصیحت می‌کرد که نروید رشته‌ی فلسفه! چون پول ندارد و آینده‌ی شغلی ندارد. سال بعدش مرا دید که با آن رتبه،‌ چه کرده‌ام. نصیحت صریحش به گوشم فرو نرفته‌بود. آخر، وقتی به آسمان می‌رفتیم که دیگر حواسی برایمان نمی‌ماند تا نصایح را گوش کنیم! آن‌روز معلممان لب‌خندی به من هدیه داد، یک لب‌خند ساکت و زیبا، لب‌خندی که تحلیلش برایم مشکل بود!

*

و بعد، در پایان؛ عمیقاً متأسفم برای جوان بخت‌برگشته‌ای که با توجیهاتی مسخره، رفته‌است و نشسته‌است سر کلاسی که به آن علاقه‌ای ندارد... و بیش‌از او، برای جوانان بخت‌برگشته‌‌تری که ای‌بسا فردایی‌ باید سر کلاس این آدم بنشینند و از آن درس بیزار شوند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۳
طاها

تا آن‌جا که یادم می‌آید، جلسه‌ی کنکور تنها جایی بود که حداقل صدوهشتاد دقیقه به صورت مداوم، فقط روی یک‌کار تمرکز کردم!

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۳۱
طاها