راهکار
چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸ ب.ظ
روی پله نشستهام و ساعدم را زیر چانه ستون کردهام و به یک نقطه خیرهشدهام و به آیندهها و آرزوها و برنامههایم فکر میکنم.
خواهرزادهی هشت-نه سالهام هم کنارم نشستهاست و ساعدش را زیر چانه ستون کردهاست و احتمالا به یک نقطه خیره شدهاست و احتمالا به آیندهای یا آرزویی یا برنامهای فکر میکند.
میگویم: میدانی؟ میخواهم کاری کنم که مثل بمب صدا کند!
میگوید: خب، برو ترقهبازی!!
۹۲/۰۷/۲۴