خانهی خدا
ما طبقهی دوم مسجدیم. راهپلهها و قسمت عقب طبقهی دوم جزء مسجد نیست و برای همین رفتن به طبقهی پایین مسجد غیرمجاز است، مگر در شرایط اضطراری. برای حل این مسئله، یک نردبان بلندبالا و باریک آوردهاند گذاشتهاند لب نردههای طبقهی بالا و مسیری فراهم کردهاند تا معتکفین بالانشین بتوانند بدون خروج از مسجد بیایند طبقهی پایین.
این نردبان خودش اهل معنویت و عرفان است. به این گواهی که هر وقت یک جوان مؤمن معتکف پا بر پلکانش میگذارد، از شوق و شعف چنان به رقص میافتد و آواز سر میدهد که اگر بلندگوها ساکت باشند، صدایش را همهی معتکفین میشنوند. من خودم دفعهی اول که از نزدیک زیارتش کردم و با او همقدم شدم و در آغوشش کشیدم، در میانهی راه آنقدر به خدا نزدیک شدم که گویی دیگر لازم نبود در اعتکاف بمانم. در یک لحظه، آنچنان به یاد خدا و قبر و قیامت و گناهان و تقصیراتم افتادم که نزدیک بود در دم ناله و تضرع سر دهم و بلند بلند استغفار کنم. اما حالا که دو سه روزی گذشته و به لطف عبادات خالصانهمان (البته اگر اینجا هم مثل ماه رمضان «نومکم فیه عبادة» باشد) به کرامات زیادی دست یافتهایم پلههایش را یکی دوتا بالا و پایین میدویم و به رغم آنکه باورش برای خودمان هم سخت است، سالم به مقصد میرسیم.
شبها معنویت و نورانیت زیادی در مسجد موج میزند. بعضیها از همان بعد افطار به عبادت میپردازند و بعضی اول شب مقداری بیدار میمانند و بعدش میروند عبادت میکنند. بعضیها هم کلا شب را تا سحر بیدارند و بعد از نماز صبح میروند در بستر عبادت و از خوف خدا غش میکنند تا لنگ ظهر. اصلا یک نور سبزی کل فضای مسجد را فرا گرفتهاست. اگر دو تا از آن لامپهای کممصرف سبزرنگ توی محراب را بالای سر ما هم میزدند میتوانستیم برای خودمان چیزی بخوانیم یا کاری بکنیم، اما ظاهرا به خاطر مراعات حال کسانی که در حال عبادتند همهی چراغها را خاموش میکنند جز همان چراغهای سبز رنگ محرابرا.
چند دقیقه پیش رفتم لب نردهی طبقهی دوم و حال خوش معتکفین بیدار دل خدادوست را در طبقهی پایین نظاره کردم. تعداد عزیزانی که نشستهبودند و به جماعت مافیا بازی میکردند به هیچوجه کمتر از کسانی که نماز میخواندند و مناجات میکردند (آن هم فرادا!) نبود، و عدد کسانی که گوشه و کنار ولو شدهبودند شاید از هر دو دسته تجاوز میکرد، و البته جمع کثیری هم در حال عبادت بودند (البته به همان شرط که «نومکم فیه عبادة» اینجا هم صادق باشد.)
ولی از همهی این اوصاف اغراقآمیز من گذشته، فضای اعتکاف معنویت دارد. با دنیا فاصله دارد. (اگر چه من فکر میکنم اگر در اعتکاف اینترنت داشتهباشی، مثل این است که در شهر ولو باشی) با همهی اینها نفس کشیدن در بین بچههای باصفا خودش صفایی دارد. اگر در خانه کسی باشد، همین بودن در مسجد و روزه گرفتن و همین عبادتهای شبانهروزی زیر پتو، اثرش را میگذارد.
فردا روز سوم است. امشب، آخرین شبی است که در این مهمانی هستیم. حالا که دو روز را با اختیار خودمان ماندیم، روز سوم اعتکاف برمان واجب شده است. شاید معنیش این باشد که اگر دو روز پیش خدا و برای خدا خودت را نگهداری، خدا دیگر ولت نمیکند. روز سومش را هم حتما باید بمانی، و اگر نمانی، حتما باید سه روز دیگر بیایی مهمانی. شاید یعنی خدا نمیخواهد ولت کند، شاید یعنی با همین دو روز برای خدا خیلی خواستنی شدهای...
+ من اعتکاف و شبزندهداری را خیلی دوست دارم، البته وقتی با رفقا با هم باشیم :)