اینطور نیست که بگوییم به خاطر کلیشه شدن یک سری عبارتها در زبان و از دست دادن معنای اصیلشان دیگر ناچاریم احساسات واقعی را با اموجیها و شکلکها نشان بدهیم. کافی است قدری تأمل کنیم. مثلاً ممکن است شما بگویید که وقتی از کسی احوالپرسی کنیم و بگوید که «خوبم»، حدس میزنید که این عبارت را از سر عادت گفته، و لزوماً دلالت بر خوب بودن حال او ندارد، و به این نتیجه میرسید که اگر حالتان خوب باشد، گفتن «خوبم» مقصود را به درستی منتقل نمیکند، و لازم میبینید که از شکلک استفاده کنید؛ اما من میخواهم بگویم که اینطور نیست. شما اگر خلاقیت زبانی داشته باشید، میتوانید به راحتی از این کلیشهها عبور کنید. میتوانید زبان خاص خودتان را بسازید که حس تازه و تمامعیاری را منتقل میکند. مثلاً اگر کسی در جواب سؤال شما که «خوبی؟» به جای «ممنون» یا «خوبم» بگوید «آره، خیلی» شما یک حس عمیق دریافت میکنید، و متوجه میشوید که واقعاً حالش خوب است. بنابراین با خلاقیتهای کوچک زبانی میشود از کلیشههایی که معنایشان را از دست دادهاند، عبور کرد.
مسئلهی دیگر مسئلهی خصوصیات شخصی در سخنگفتن است. شما میگویید که کلمهها معنایشان را از دست دادهاند، چون مثلاً از هر کسی که بپرسیم «خوبی؟» میگوید «ممنون، خوبم» و میگویید که این یعنی بیمعنی شدن کلمهها. این مطلب به طور کلی چندان نادرست نیست، ولی من فکر میکنم که بستگی به شخص هم دارد و میتواند شخص به شخص متفاوت باشد. تصور کنید کسی را که از کلمههای متعارف هم با دقت استفاده میکند، مثلاً هر کسی را با عنوان «داداش» یا «عزیزم» خطاب نمیکند، و برای به کار بردن کلماتی که میتوانند معنای ویژهای داشته باشند، دقت به خرج میدهد. چنین شخصی وقتی بالأخره روزی به دوستش بگوید «داداش»، این کلمه برای دوست او خاص خواهد بود و معنای ویژهای خواهد داشت، چون دوست و اطرافیان هر کس، از شکل حرفزدن او و کلماتی که به کار میبرد، خبر دارند.
[ برگرفته از گفتوگوها پیرامون محتوای پست جملهسازی با جدیدترین امکانات روز ]
[ حاشیهنویسی قبلی بر همان پست ]