زبان من
اگر بخشی از کلمههایت را بگیرند، حتماً حرفزدن برایت سختتر میشود. فرض کن که یک پیامرسان درست کنند که بعضی کلمهها را ارسال نکند، مثلاً کلمههای بیگانهی دخیل در زبان را یا هر گروه دیگری از کلمهها را؛ آنوقت ارتباط گرفتن با دیگران از راه آن پیامرسان کار دشواری است. قبول؟ خیلی وقتها عبارت مناسب را برای انتقال منظورت پیدا نمیکنی. گاهی از واژههای نارسا استفاده میکنی و باعث سوء تفاهم میشود. روشنکردن برخی منظورها زمان بیشتری میبرد، چون تککلمههایی که برای آن منظور به کار میآمده و در یک لحظه معنای زیادی را منتقل میکرده، دیگر وجود ندارند. باید زیاد توضیح بدهی و آخرش هم معلوم نیست چیزی که میخواستی درست منتقل شده باشد یا نه. قبول؟
خب، حالا میخواهم در مورد زبان خودم حرف بزنم -دستکم زبان من! بگویم چه زبانی دارم و بگویم که وقتی مجبور باشم بخشی از زبانم را کنار بگذارم و استفاده نکنم، چه بر سرم میآید. شاید برای تو هم همینطور باشد! من با سرسختی معتقدم که حرکات دست، صورت، طرز نگاه، میزان مکث بین کلمات، سطح صدا، لحن، سرعت حرف زدن و چیزهایی از این دست، بخش خیلی خیلی مهمی از زبانم هستند. حتی شاید مهمتر از کلمهها، یا دستکم به اندازهی کلمهها مهم. بعضی وقتها هیچجوره نمیتوانم از پشت این پیامرسانهای مکتوب یا حتی تلفن حرفم را بزنم. یا باید مقابلت بنشینم و با تمام این چیزهایی که گفتم منظورم را برسانم، یا آنکه اصلاً بیخیال حرفزدن شوم. یک مکث پیش از پاسخ یک سؤال، یا میزان بلندی صدایم وقتی در مورد موضوعی حرف میزنم، یا نقطهای که موقع گفتن مطلبی به آن خیره میشوم، یا حتی شکل نشستنم مقابلت، همه معنا دارند، معناهای مهم و ژرف، معناهای مؤثر در مفهوم. این معناها هرگز برایم ارزش کمتری نسبت به معنای کلمههای زبان ندارند. بدون آنها نمیتوانم درست حرف بزنم. اگر نباشند، احساس میکنم یکجای کار حسابی میلنگد. دستوپایم بسته است و حرفهایم ذبح میشوند! تلفن، و پیامرسانهای مکتوب، بخشی از زبان مرا ازم میگیرند! حرف زدن که فقط با زبان نیست، فقط با کلمهها نیست. ارتباط را میتوان تنها با کلمهها برقرار کرد، اما با چه کیفیتی؟ البته این موضوع، زمانی که بخواهیم در مورد یک مسئلهی شخصی، یک امر برون آمده از دل، یک حقیقت تجربه شده با وجود، یا یک درد نهفته در سینه حرف بزنیم، خیلی خیلی مهمتر میشود. بله، برای یک گپ علمی، شاید چندان ضرورت این چیزها احساس نشود، ولی وقتی قرار است «خود»م را برای تو شرح کنم، به همهی این ابزارها به شدت نیاز دارم. اینها همه جزء زبان من هستند. وقتی نتوانم ازشان استفاده کنم، گاهی ناچار حرفهایم را فرومیخورم، چون به سختیِ تلاشِ جانکاهی که برای زدن آنحرفها از راههای بیکیفیت دیگر باید خرج کنم، نمیارزد.
تازه اینکه چیزی نیست.
حتماً شنیدهای که سایه1 میگوید «گوش کن! با لب خاموش سخن میگویم؛ پاسخم ده به «نگاهی» که زبان من و توست!»
1- هوشنگ ابتهاج (سایه)؛ متولد 1306