گور بابایت ای دنیا.
به کوری چشم تو،
دل من بزرگتر از آن است که هجوم مشکلات و تشویشها و غمها و زجرهایت، به تسخیرش درآورد.
دل من سهم تو نمیشود،
پشتش به خدایی گرم است که صلاح دانست بیافریندم،
خدایی که لیاقتم بخشید برایش سجده کنم.
تو نه ارزش آن را داری که به خاطر آن چه درت میگذرد غم بخورم، و نه توان آن که مرا پژمردهی غصههای دروغین شب و روزت بکنی.
میدانم که ظرف تو کوچکتر از آن است که خوشبختیم در آن ریخته شود. تو حقیرتر از آنی که محمل سعادت من باشی.
به هر حال هر چیزی گنجایشی دارد. ظرفیت خوشبختی ما را هم دادند به بهشت، نه به تو!
همان بهتر که تو را به حال خودت واگذاریم و خیال خودمان را از تلاطم امواج دردسرهایت نجات دهیم.
ما بهشت را به قدر وسعمان چشیدیم و دانستیم که خوشبختی نه این است که تو برایمان بیاوری.
خوشبختی ما همان سهشنبه شبهایی است که اجازهمان میدهند صدا بزنیم حضرت بیکران آسمان را،
خوشبختی ما لذت بیکران و وصفنشدنی همان قطره اشکهایی است که گاهی رزقمان میشود.
خوشبختی این است، که قرین آرامش است، و قرین غنا، و قرین همهی آنچه که برخی در تو میجویند، و میجویند، و نمییابند، و نمییابند.
اینها، از همهی آنچه در تو میگذرد بهتر است. عطایت را به لقایت بخشیدیم.
گور بابایت ای دنیا.
فکر: خداییش خوشبختی و سعادت و آرامش با خوشی و خوشحالی دنیایی هیچ ربطی به هم ندارند، دارند؟
مگر نه اینکه ائمه سعادتمندترینهای تاریخ بشریت هستند. آنها دنیا را چگونه تجربه کردند؟