● شباهنگ در خلال تازهترین پست وبلاگش اینطور نوشته که:
«[خبرنگار رادیو از ما دوتا که دانشآموز بودیم] پرسید کی میدونه دعا چیه؟ برای چی دعا میکنیم ما؟ دستمو بلند کردم که جواب بدم. جواب دادم. جواب خوبی هم دادم. جوابی که سالها بعد وقتی پای یکی از سؤالات امتحان درسهای معارف دورهٔ کارشناسیم هم نوشتمش نمرهٔ کاملو گرفتم. دعا، آرزو، خواسته، حاجت و هر جملهای که با امیدوارم و ایشالا شروع بشه. سالها میگذره از اون روز، از اون سؤال، از اون جواب، از اون مصاحبه، از اون امتحان، از اون پست و از آرزوهای برآورده نشده و دعاهای مستجاب نشدهم. و من همهٔ این سالها، هنوز و همچنان دارم به این سؤال و جوابی که دادم فکر میکنم.»
و احتمالاً عنوان مطلب هم جواب سؤال دومه. اینکه «دعا میکنم که اجابت شه. دعا میکنم چون دلم روشنه»
وقتی پست را خواندم، خواستم دربارهاش چیزی بنویسم، ولی هر چی گشتم دیدم هیچکجای وبلاگ محلی برای کامنتگذاشتن پای آن مطلب تعبیه نشده! خب البته مطلب ستارهدار بوده و مطابق ضوابط کامنتگذاری شباهنگی، شباهنگ نمیخواسته کسی دربارهاش کامنت بگذارد. ولی به هرحال این مطلب به صورت عمومی و جلوی چشم همه منتشر شده بوده و حرفی که به یک عالمه نفر گفته میشود دیگر حرف خصوصی به حساب نمیآید، و من هم راجع بهش حرفهایی داشتم که به نظرم با توجه به محتوای پست، میتواند حائز اهمیت باشد یا به درد کسی بخورد. (تأکید میکنم که کاری به احوالات شخصی نویسنده نداریم، صرفاً ناظر به نوشتهای که با آن مواجه هستیم حرف میزنیم.)
خلاصه تصمیم گرفتم حرفم را با تمثیلی -که باز امیدوارم شباهنگ بزرگوار را ناراحت نکند- در وبلاگ خودم مطرح کنم.
بیایید یک سفر کوتاه برویم! در یکی از منظومههای یکی دیگر از کهکشانها، کرهای وجود دارد خیلی شبیه به زمین. در آنجا اکثر چیزها شبیه همین زمین و زندگی ماست، ولی تفاوتهای کمی هم وجود دارد. مثلاً یکی از تفاوتها این است که اشیاء فیزیکی را هر کسی باید برای خودش بسازد و ساخت اشیاء مورد نیاز امری است که در دست خود اشخاص است. شاید شبیه امور معنوی ما.
در آن کره یک شباهنگی هست که وبلاگ دارد و در پست آخر وبلاگش تعریف کرده که یک روز در مدرسه او و دوستش را صدا زدند و رفتند در اتاق مدیر تا در مصاحبهای رادیویی شرکت کنند. بقیهش را از زبان همین پست آن شباهنگ مینویسم:
«پرسید کی میدونه ماشین چیه؟ برای چی ماشین میسازیم؟ دستمو بلند کردم که جواب بدم. جواب دادم. جواب خوبی هم دادم. جوابی که سالها بعد وقتی پای یکی از سؤالات امتحان فناوریهای جدید دورهی کارشناسیم هم نوشتمش نمرهی کاملو گرفتم. ماشین، یک جعبهی آهنیه که یک شکل قشنگی داره و شیشه هم داره و رنگ متالیک میزننش روش. سالها میگذره از اون روز، از اون سؤال، از اون جواب، از اون مصاحبه، از اون امتحان و ماشینهای اینشکلی که هرچی میسازمشون و سوارشون میشم راه نمیرن. و من همهی این سالها، هنوز و همچنان دارم به این سؤال و جوابی که دادم فکر میکنم.»
عنوان مطلبش هم جواب سؤال دومه. اینکه
«ماشین میسازیم که راه بره. ماشین میسازیم چون دلمون میخواد سوار بشیم و زودتر برسیم!»
قطعاً در این کرهای که اشاره کردم، لازم است در مورد استاد درس فناوریهای جدید جداً بازنگری بشود! حالا این دخلی به ما ندارد. اما دستکم کاش یک نفر به آن شباهنگ بگوید که ماشین به خاطر بدنهی آهنی و رنگ متالیک و شیشه و حتی صندلی و فرمانش نیست که راه میرود. و وقتی میتوانی توقع داشته باشی ماشین راه برود که ماشینی که میسازی اولاً اجزای اصلی و قوهی محرکش درست کار کند، وگرنه این پوستهای که میبینی دلیل راه رفتن ماشین نیست. بله! هر ماشینی که تا به حال دیدهای این شکلی بوده، ولی ماشینهایی که راه میروند به خاطر شکلشان نبوده که راه میرفتهاند.
خب. از سفر برگردیم و حالا که سر این صحبت باز شد، دوتا کلمه هم خیلی خلاصه دربارهی دعا همفکری کنیم؛ و حرفهای مفصل در اینباره هم باشد برای وقتی دیگر.
میگویند مخّ عبادت دعاست. گویی حقیقت عبادت پروردگار دعاست یا دعا بخشی مهم و اصلی از آن است. میگویند بافضیلتترین عرض بندگیها در شبهای قدر دعا کردن است. میگویند فضیلت دعا از خواندن قرآن برای نزدیک شدن به پروردگار بیشتر نباشد، کمتر نیست! آیا «دعا» را درست شناختهایم؟! آیا به دعایی که شناختهایم میخورد که همچین حرفهایی راجعبهش درست باشد؟
من فکر میکنم دعا یک «سخن» نیست، یک «عمل» است، آن هم نه یک عملی که مثلاً با حرکات و دست و پا انجامش بدهیم، یک عمل برخاسته از همهی همهی همهی ابعاد وجودی انسانی تو. دعا یک اتفاق است، یک رویداد مهم برای انسان، که باید در لحظهی انجامش رخ بدهد. فکر میکنم اصل دعا آن است که در قلب انسان روی میدهد، گرچه نمودش بر زبانش و گاهش چشمانش هم جاری میشود. در دعا یک چیزی که خیلی مهم است «ارتباط» است. حتی اگر به معنی لغویِ بینِانسانیِ «دعا» هم توجه کنیم، ارتباط یک شرط است. بدون تماسگرفتن با کسی نمیتوانی باهاش حرف بزنی یا ازش چیزی بخواهی. این خواستن معنا ندارد! ارتباط با پروردگار هم ارتباطی است که در قلب انسان اتفاق میافتد و احساس میشود. گرچه دعاهای من به این مرتبه از کیفیت نرسیده باشد، ولی دستکم از نظر تئوری باید متوجهش باشم!
حتی فکر میکنم یک دعای خوب، خیلی وقتها خودش اجابت است! گاهی بیفاصله بعد از دعا یا در زمان آن، حس میکنی که به هر چی میخواستهای رسیدهای. حس میکنی هیچچیزی نیست که خواسته باشی و نداشته باشی! حالا شاید یک چنین ماشینی دنده اتومات کلاس A باشد، ولی بالاخره به پراید هم بخواهی بسنده کنی، باید در جریان باشی که راه رفتنش به موتور است، نه رنگ بدنه.