زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

داشتم خواب می‌دیدم که کنارش هستم. با هم هستیم. دستش را می‌گرفتم. با هم قدم می‌زدیم. می‌دویدیم در دشت، حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم. خوشحال بودم. خیلی خوشحال. در کنارش آرام بودم، آرامش داشتم، سرمست بودم. کیف می‌کردم و هیچ غصه‌ای نداشتم.

همان موقع، یک نفر داشت بیدارم می‌کرد. اصرار داشت که بیدار شوم. ولی من دلم نمی‌خواست از این رؤیای شیرین دل بکنم. دلم نمی‌خواست او را رها کنم، دلم نمی‌خواست از دست بدهمش.

ولی یک نفر اصرار داشت که مرا بیدار کند...

دلم برایش تنگ می‌شد. نمی‌خواستم این رؤیا تمام شود. می‌خواستم برای همیشه در آن بمانم. خیلی خوب بود. خیلی خوب بود، حیف بود که این لحظه‌های رؤیایی از دست بروند، حیف بود...

ولی یک‌ نفر اصرار داشت که مرا بیدار کند. تکانم می‌داد و مدام اسمم را می‌آورد. مقاومت فاید‌ه‌ای نداشت. بالاخره بیدار شدم. چشم‌هایم را باز کردم و دیدم کنارم نشسته. خودش بود! خودش کنارم نشسته بود. کنار من. کنار خودِ من! باورت می‌شود؟

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۴۶
طاها

یک کار پژوهشی خیلی جمع و جور را برای گرفتن بخشی از نمره‌ی درسی پایان‌ترم باید انجام می‌دادم. تقریباً یک هفته‌ی کامل کارهایم را تعطیل کردم و برایش زمان گذاشتم و نسخه‌ی اولیه‌ای آماده کردم که مورد تأیید قرار گرفت، و لازم بود تا قدم نهایی را هم بردارم و یک بازنویسی و حذف و اضافه و تکمیل منابع انجام دهم؛ اما متأسفانه این گام نهایی هرگز انجام نشد!

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها، این‌کار را به تعویق انداختم، و مثل کسی که بعد از کندن کوهی، دیگر رمق بازگشت به خانه را نداشته باشد، به شکل غریبی از به‌سرانجام‌رساندن کار باز مانده بودم.

راستی چرا چندساعت دیگر را خرج این کار نمی‌کردم تا به پایان برسد؟ چرا این‌قدر کارهای وقت‌گیرتر و شاید دشوارتر را -تازه با اشتیاق- انجام می‌دادم، ولی از این کار گریزان بودم و هر دفعه به بهانه‌ای مسیرهای منتهی به آن را دور می‌زدم؟

پیدا کردن پاسخ این سؤال‌ها خیلی سخت نبود. کافی بود برگردم و منشأ تصمیمی را که منجر به آغاز چنین کاری شده بود مورد واکاوی و تأمل مختصری قرار دهم.


 

انسان برای کارهایی که انجام می‌دهد «انگیزه» دارد. در این‌جا منظورم از انگیزه دقیقاً همان چیزی است که موجب انجام کاری می‌شود، با این حساب هیچ کاری نیست که انسان انجام دهد ولی برای آن انگیزه نداشته باشد.

انگیزه‌هایی که برای کارهای خوب(1) وجود دارند، دو دسته هستند؛ درونی و بیرونی.

  •  انگیزه‌های درونی محرک‌هایی هستند که ریشه در «علاقه‌ها» و «دغدغه‌ها»ی انسان دارند.
  • مقصود من از علاقه چیزی است که انسان از گذران وقت در مورد آن احساس خستگی نمی‌کند و می‌تواند ساعت‌ها بدون وقفه و با اشتیاق، طوری به آن‌کار بپردازد که خستگی را اصلاً حس نکند و اتفاقاً لذت زیادی هم ببرد.
  • از دغدغه هم مقصودم موضوع یا مسئله‌ای است که به ارزش‌های معنوی انسان گره می‌خورد و فکر او را در اغلب اوقات به خود مشغول می‌کند.

غیر از علاقه و دغدغه، فکر نمی‌کنم انگیزه‌ی دیگری را بشود درونی دانست.

  • اما انگیزه‌های بیرونی طیف گسترده‌ای دارند. نیازهایی که انسان را مجبور به انجام کارهایی می‌کند که نه به آن‌ها علاقه دارد و نه برایش دغدغه، و یا کارهایی که از سوی دیگران بر انسان تحمیل می‌شود، به طوری که یا نمی‌تواند از آن سرباز بزند و یا به خاطر تبعاتش ترجیح می‌دهد که بپذیرد، از نظر من نمونه‌هایی از انگیزه‌ی بیرونی هستند.

 

  • کارهایی که انسان انجام می‌دهد، گاهی صرفاً ناشی از انگیزه‌های درونی است، مثلاً هنرمندی که برای پر کردن اوقات فراغتش اثر هنری خلق می‌کند و دانشمندی که صرفاً برای یافتن پاسخ سؤالش، ساعت‌ها به مطالعه و پژوهش می‌پردازد.
  • از سوی دیگر، گاهی کار انسان صرفاً محرکی از جنس انگیزه‌های بیرونی دارد، مثل کار کارگری که به خاطر نیازهای مالی و نبود شرایط مساعد اقتصادی به کار سخت و درآمد کم تن می‌دهد.
  • اما برخی از کارها تلفیقی است از این دو، مثلاً هنرمندی که ساعت‌های زیادی را صرف کار هنری مطابق سلیقه‌ی فرد دیگر (مسئول یک نهاد) می‌کند تا نیاز مالی‌اش را برطرف کند، یا پژوهشگری که هم‌سو با مسئله‌ی فکری خودش، موضوعی را برای پژوهش سفارش می‌گیرد تا درآمدی کسب کند. هر کسی که شغلی در ارتباط با علاقه‌هایش داشته باشد، نمونه‌ای از این دسته است که ترکیبی از انگیزه‌های درونی و بیرونی، محرک اوست.

 

  • حال، اگر کار -خوب-ی که انسان انجام می‌دهد صرفاً محرک‌ بیرونی داشته باشد، عذاب‌آور و سوهان روح خواهد بود. به نظرم بخش عظیمی از ناراحتی‌ها و کسالت‌ها و اعصاب‌خردی‌های انسان‌ها، ناشی از این است که کارهایشان را با انگیزه‌های صرفاً بیرونی انجام می‌دهند، و در واقع چاره‌ای جز این ندارند. کاری که با انگیزه‌ی بیرونی انجام می‌شود، بازدهی پایین دارد و خستگی روحی و پریشانی به دنبال می‌آورد.
  • پس به نظر عاقلانه می‌رسد که حواسمان را جمع کنیم تا در انتخاب‌ها و مسیرهای زندگی، انگیزه‌های درونی‌مان چنان فعال عمل کنند که جایی برای انگیزه‌های بیرونی نماند، و هم‌چنین در انتخاب‌هایمان دقیق باشیم تا خودمان را در میان مهلکه‌ی انگیزه‌های بیرونی نیندازیم. مثلاً پیش از آن‌که نیازهای مالی شدید ما را مجبور به هر کاری بکند، از انگیزه‌های درونی‌مان (علاقه و دغدغه) برای پیداکردن مسیری در رفع نیازهای مالی بهره بگیریم، و یا در انتخاب رشته‌ی تحصیلی در دانشگاه، به علاقه‌ها و دغدغه‌های خودمان کم‌توجهی نکنیم.

 


  1. منظورم از کارهای خوب، کارهایی است که -دانسته یا ندانسته- به مصلحت فرد است و برایش سودی در پی دارد یا ضرری را دفع می‌کند.
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۱۱
طاها

عاشق

همه‌ی نیت‌هایش خالص است،

خالصِ خالص،

پاک و بی‌شائبه،

«قربة الی المعشوق»

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹
طاها