زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

سیارکی که حدود نودوشش کیلومتر قطر دارد، با سرعتی نزدیک به بیست‌وپنج‌هزار کیلومتر در ساعت در حال نزدیک‌شدن به زمین است. پیش‌بینی‌ها حاکی از آن است که سه‌ماه و ده‌روز دیگر این سیارک به زمین برخورد خواهد کرد و احتمال عدم برخورد آن چیزی کم‌تر از یک‌دهم درصد است. روش‌های مصنوعی جلوگیری از برخورد آن نیز به‌دلایل گوناگون موفق نخواهد بود و راهکاری برای مقابله وجود ندارد. چنین رویدادی در نوع خود کاملاً بی‌سابقه است و تا کنون هیچ‌گاه زمین در معرض تهدیدی در این سطح قرار نگرفته بوده. بر اساس پیش‌بینی‌ها، این رویداد باعث ازمیان‌رفتن حیات بر روی این کرهٔ خاکی خواهد شد و تاریخ بشریت به‌انتها می‌رسد.

تصور کنید که این خبر را از یک منبع موثق دریافت کرده‌اید. سه‌ماه و ده‌روز از تاریخ زندگی انسانی باقی مانده است‌. در این شرایط و برای این مدت کوتاه، چه‌چیزهایی را از دغدغه‌ها، مشغله‌ها، کارها، فکروخیال‌ها و به‌طور کلی از زندگی‌تان رها می‌کنید؟ در این مدت چه‌چیزهایی را حذف می‌کنید، چه‌کارهایی را دیگر دنبال نمی‌کنید و چه‌چیزهایی را دیگر مهم نمی‌شمارید؟


_____  نکات و پیشنهادات  _____

قبل از نوشتن فکر‌ کنید و شرایط را به‌خوبی تصور کنید. ممکن است تا به‌حال به‌مرگ اندیشیده باشید، ولی این موقعیت یک ویژگی خاص دارد؛ این‌که کلاً تاریخ حیات به انتها می‌رسد و دیگر هیچ‌کسی زنده نخواهد بود.

 

نوشته و پُست شما می‌تواند فهرستی از مواردی باشد که آن‌ها را از زندگی حذف می‌کنید. اما اگر دلتان بخواهد دستتان برای خلاقیت و ایده‌پردازی هم باز است. مثلاً می‌توانید روایتی از زبان خودتان بنویسید یا این‌که یک شخصیت داستانی بپرورانید تا از زبان او یا درباره‌اش بگویید. می‌توانید در ساحت فردی یا اجتماعی به‌موضوع نگاه کنید. می‌توانید نسخه‌های متعددی بنویسید که هر کدامش از منظر شخصیتی متفاوت باشد و یا در فاصلهٔ زمانی متفاوتی تا وقوع رویداد نوشته شده باشد. قالب‌های گزارش، یادداشت، روایتی از زبان اول‌شخص یا سوم‌شخص، نامه، دیالوگ و یا هر شکلی را که فکر می‌کنید مناسب است، می‌توانید برای نوشته‌تان انتخاب کنید. فقط حواستان باشد که آن‌چه می‌نویسید ارتباط داشته باشد به‌مواردی که در چنین شرایطی، از زندگی معمولی کنار گذاشته می‌شود.

 

برای دعوت از دیگران ضروری نیست که حتماً اول خودتان بنویسید. می‌توانید -حتی اگر خودتان نمی‌نویسید- دوستانی را دعوت کنید تا بنویسند، تا بتوانید موضوع را از زاویهٔ دید آن‌ها هم نگاه کنید.

 

بد نیست که نام فراخوان را در عنوان یا کلمات کلیدی پستتان قرار دهید. اگر هم وبلاگ ندارید و می‌خواهید در این فراخوان شرکت کنید، می‌توانید نوشته‌تان را پای همین مطلب -به‌جای کامنت- ثبت کنید.

 

تا کنون، وبلاگ‌های بنده و دامنِ گلدارِ اسپی و خانم دایناسور و روایات پراکنده و تویی پایان ویرانی و ثبت شود به وقت زندگی در یک مسافرخانه و درباره‌ی نوشتن برای این موضوع نوشته‌اند.

 

 

 

موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۰۰
طاها

نامه‌ای را که بچه‌ای برای حسنی در شلمرود نوشته بود و ماجرای آن نامه را در پست قبلی خواندید. بعد از آن‌که کارمند دفتر پستی نامه را تا آخر خواند، کلی خوشش آمد و تصمیم گرفت به‌جای آن‌که نامه را به فرستنده برگرداند، آن را به‌عنوان یکی از جالب‌ترین خاطرات دوران کاری‌اش نزد خودش نگه دارد. به‌این هم فکر کرد که اگر نامه را برگرداند، آن بچه متوجه می‌شود که نامه به‌دست حسنی نرسیده و ناراحت می‌شود. در ذهنش گذشت که پاسخی به‌نامۀ آن‌بچه از زبان حسنی بدهد تا این ماجرای جالب ادامه پیدا کند، ولی فعلاً حوصلۀ این‌کار را نداشت و با خودش گفت که بعداً به آن فکر خواهد کرد. وقتی به‌خانه رسید، برای مراعات جوانب بهداشتی، نامه را در قفسۀ کفش‌های دم در گذاشت و بلافاصله بعد از ورود به‌خانه دست‌هایش را شست! موقع شام، خاطره را برای اهل خانه تعریف کرد. پسر آقای کارمند دفتر پستی که یک دانشجوی فعال دورۀ کارشناسی بود و در رسانه‌های اجتماعی هم حضور نسبتاً فعالی داشت، شاخکش نسبت به‌ماجرا تیز شد و بعد از شام، با مراعات مسائل بهداشتی نامه را برداشت و خواند. حسابی خرکیف شد و این احساسات پاک کودکی که از قضاوت‌ها و رذایل اخلاقی بزرگ‌ترها هنوز مبراست احساسات او را هم به‌جوشش در آورد و احساس کرد که باید این فریادهای مهم و جدی را به‌جایی برساند. اندکی فکر کرد و تصمیم گرفت خودش یک نامۀ سرگشاده به حسنی شلمرودی بنویسد و در صفحۀ مربوط به خودش در نشریۀ مجازی دانشجویی‌شان منتشر کند، و دغدغه‌هایی را که حالا این نامۀ جالب در دلش به غلیان انداخته بود، بازتاب دهد. نمی‌دانم چرا اصل نامه را منتشر نکرد، شاید به‌ذهنش نرسید، اما به‌هرحال بد هم نشد! نامۀ سرگشادۀ خود او هم -گرچه بن‌مایۀ اصلی‌اش با نامۀ پسربچه مشابه است- از نظر من بیان جالبی دارد، و بعضی نکات را با جهتی متفاوت و تأکیدی بیش‌تر اشاره کرده و خلاصه در جای خود خواندنی است. بنابراین مناسب دیدم که پیش روی شما هم قرار دهم تا بخوانید:

 

حسنی شلمرودی عزیز، سلام

امیدوارم حالت خوب باشد، سرحال باشی، سالم باشی و تمیز و بهداشتی هم باشی. امیدوارم سروکلۀ کرونا هنوز به شلمرود یا هر کجا که هستی نرسیده باشد، که اگر رسیده باشد، بار دیگر حمامِ عمومی نرفتن و سلمانی نرفتن تو از سوی جک‌وجانوران و بچه‌های شلمرود درک نخواهد شد و کره الاغ ناقلا و مرغ زرد کاکلی و دیگران تو را تنها خواهند گذاشت. آخرین خبری که از تو داریم، این است که فشار اجتماعی باعث شد تا ارزش‌های عرفی را بپذیری و برای رهایی از آن وضعیتی که رسانه‌ها برایت درست کرده بودند، حمام و سلمانی بروی، و در نهایت کره الاغ قبول کرد که به‌تو سواری بدهد. این داستان برای من داستان دردناکی بود حسنی. چرا هیچ‌کس از تو دربارۀ دلیلت برای حمام‌نرفتن و سلمانی‌نکردن نپرسید؟ چه‌طور راوی آن داستان، که تنها رسانۀ رسمی آن زمان در انتشار اخبار شلمرود بود، به خودش اجازه داد که از موضع شخصی خودش چنین قضاوت‌های جسورانه‌ای درباره‌ات روا دارد، و تو را «تک‌وتنها» بخواند و با تعابیری هم‌چون «واه و واه و واه» احساسات مردم را علیه تو تحریک کند؟ من فکر می‌کنم این حق نبود و نیست! شاید آن زمان هم مثل الان یک بیماری مسری شایع بوده و اتفاقاً تو تنها شهروند مسئولیت‌شناس شلمرود بوده‌ای که موضوع را جدی گرفته بوده‌ای. از قرار معلوم آدم‌های دیگری که در ده بوده‌اند، یکی کدخدا بوده است که شاید خودش را در سکوت خبری قرنطینه کرده بوده، و دیگران هم پدرت بوده‌اند که شاید اهمیت نمی‌داده، و قلقلی و فلفلی که تو ترجیح داده‌بودی اول بروی سراغ کره الاغ و غاز و جوجه‌های مرغ، و در نهایت به‌آن‌ها پیشنهاد بازی بدهی! بابا و داداش و عموی فلفلی هم شاید مثل بابای خودت از اهمیت موضوع غافل بوده‌اند. البته این احتمال هم وجود دارد که تو به‌راستی تنبل بوده‌ای و کوتاهی می‌کرده‌ای، اما صرفاً یک احتمال است. راوی تو را زود قضاوت کرد، مردم تو را زود قضاوت کردند، بزرگ‌ترها همان بدوبی‌راه‌‌ها را درباره‌ات سال‌ها درِ گوش بچه‌هایشان خواندند. تو را نماد یک بچۀ تنبل و کثیف معرفی کردند، و هیچ‌وقت، هیچ‌وقت کسی از خود تو نپرسید که «حسنی! چرا نمی‌ری حموم؟ چرا نمی‌خوای اصلاح کنی؟!» و شاید اگر این مجال را می‌یافتی، حرف‌های مهم و شنیدنی بسیار داشتی، حرف‌هایی که برای دیگران هم مفید و ارزشمند بود، ولی آن‌ها باورها و دانسته‌های خودشان را کافی می‌دانستند.

آه، حسنی! کجایی که سفرۀ دلم را برایت بگشایم و بگویم جهان ما شلمرودی است پر از کره الاغ‌های کدخدا و غازی که فکر می‌کند چون توی آب است خیلی تمیز است و مرغی که فقط می‌خواهد جوجه‌هایش را از کسی که قدری متفاوت از متعارف رفتار می‌کند دور نگه دارد. همین امروز در شرایطی هستیم که اگر حمام عمومی بود، هیچ‌کداممان نمی‌رفتیم، و سلمانی‌ها هم که تعطیل هستند. از کجا معلوم که دغدغۀ تو برای حمام نرفتن و اصلاح نکردن موی سر، اتفاقاً مسائل بهداشتی نبوده باشد؟ هیچ بعید نیست که آب حمام عمومی در شلمرود آن زمان، خود ناقل کثافت و بیماری بوده، و سلمانی شلمرود هم از یک قیچی و شانه برای همۀ اهالی استفاده می‌کرده. اما مردم -همان فلفلی و قلقلی و کره الاغ و غاز و خانم مرغ و جوجه‌ها و ببعی و دیگران- برای این‌که تو را قضاوت کنند، رویه‌های عرفی را کافی دانستند. هیچ‌کس از تو نپرسید، و حالا سال‌ها می‌گذرد و ما از حقیقت بی‌خبریم.

حسنی، من می‌خواهم به‌تو بگویم که ما تو را قضاوت نمی‌کنیم. ما احتمال‌های دیگر را هم درباره‌ات، حتی اگر دور از ذهن باشند، در نظر می‌گیریم. حتی اگر از کثیفی و موی بلند و ناخن دراز خوشمان نیاید، زود این را به بد بودن تو وصل نمی‌کنیم، سریع ازت فاصله نمی‌گیریم، به‌تو فرصت سخن‌گفتن خواهیم داد. برایت حق دفاع از طرز رفتار و فکرت قائل هستیم، و دست‌کم می‌گذاریم حرف بزنی و توضیح بدهی و بعدش تصمیم بگیریم که با تو بازی کنیم یا نکنیم.

حسنی! ما به‌نمایندگی از همۀ کسانی که تو را دوست دارند، و حتی برای آن حسنی که حمام نمی‌رود و نمی‌خواهد موهایش را اصلاح کند، عجولانه حکم تنبلی و شلختگی را روا نمی‌دانند، از بابت همۀ حرف‌هایی که پشت سرت زده شد،‌ همۀ کارتون‌هایی که کشیده شد و ساخته شد، همۀ مدرسه‌ها و مهدکودک‌هایی که تو را سر زبان بچه‌ها انداختند، معذرت می‌خواهیم و حلالیت می‌طلبیم. گوشمان برای حرف‌های تو شنوا است. ما نمی‌گوییم چون متفاوت رفتار می‌کنی و می‌اندیشی، پس ناگزیر محکومی به‌تنها شدن. به‌تو فرصت سخن‌گفتن خواهیم داد. تنگ‌نظری ما را ببخش. ما را ببخش حسنی!

 


این داستان ادامه دارد؟!

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۱۲
طاها

می‌توانید تصور کنید که مأمور دفتر پست، پاکت‌های نامه را روی پیش‌خوان گذاشت و یکی‌یکی مشغول بررسی مشخصات و آدرس‌ها شد. یکی از پاکت‌ها تمبر چسبی قدیمی داشت که البته قیمت آن هم خیلی کم‌تر از هزینۀ پست بود. دندانه‌های تیزْ و درشتیِ خطی که مشخص بود کار یک کودک دبستانی است، در قسمت نشانی فرستنده و گیرنده توجهش را جلب کرد. نشانی گیرنده را خواند و لبخندی روی لبش نشست: روستای شلمرود - خانۀ حسنی. با خنده سری تکان داد و به‌خودش اجازه داد که قبل از برگرداندن مرسوله، آن را باز کند و بخواند.

 

سلام حسنی. عیدت مبارک. خوب هستی؟ حال بابایت خوب است؟ حال همۀ ما خوب است. بابابزرگ و مادرجان و دایی‌ها و خالۀ من دهات دور زندگی می‌کنند ولی حالشان خوب است. تلویزیون می‌گوید مواظب باشید که کرونا نگیرید. ما مواظب هستیم. تو هم مواظب باش. کرونا به شلمرود آمده است؟ پارسال خانُمِ پیش‌دبستانی‌مان شعر تو را برایمان خواند. من و همۀ بچه‌ها شعر را حفظ کردیم. من می‌خواستم از تو بپرسم که چرا نمی‌خواهی حمام بروی و سلمانی کنی ولی بلد نبودم نامه بنویسم. حالا کلاس اول هستم. زود یاد گرفتم نامه برایت بنویسم. من الان قشنگ فهمیدم که شاید به خاطر یک چیز مهم نخواستی بروی حمام و سلمانی، ولی هیچ‌کس از تو نپرسید که به او بگویی. الان که مدرسه تعطیل شده است و سلمانی هم تعطیل شده است، فهمیدم که شاید آن وقت هم در شلمرود کرونا بوده است. تو می‌ترسیدی بروی حمامِ عمومی و مریض شوی. بابای تو و قلقلی و فلفلی و بابا و داداش و عموی فلفلی حواسشان نبود که باید مواظب باشند. چون مامان من هر روز زنگ می‌زند خانۀ مادرجان و می‌گوید که مواظب باشند. فکر کنم به‌جز بچه‌های خوب و مامان‌ها بقیه مواظب نباشند. آقاجون هم وقتی از خانه بیرون می‌رود دستکش دست نمی‌کند. توی دهات بابابزرگ حمام عمومی داشتند. پارسال من هم دیدم. مامان به مادرجان گفت که حمام عمومی خیلی کثیف است. پارسال خانممان به ما گفت که حسنی باید برود حمام تا تمیز شود و نمی‌دانست که حمام عمومی کثیف است. خانممان فقط می‌گفت حسنی نگو بلا بگو. فکر می‌کنم خانممان مامان نبود که دقت نمی‌کرد. من فکر می‌کنم در شلمرود فقط تو فهمیدی که کرونا آمده است. برای همین دوست داشتم برایت نامه بنویسم و بگویم که من فهمیدم. من مثل بقیه نمی‌گویم حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو. من از خانم مهدکودکمان ناراحت هستم. چون من گفتم حتماً حسنی به خاطر یک چیز مهم نخواسته حمام و سلمانی برود. ولی خانممان بداخلاق بود و گفت حسنی خیلی بد بود که حمام نرفت. من اعصابم خرد شد چون من را دعوا کرد و نگذاشت توضیح بدهم. حالا خواستم به تو بگویم که غصه نخوری. من هم موهایم دراز شده و مامان می‌گوید که سلمانی نباید برویم. چون بهداشتی نیست. حسنی غصه نخور که کره الاغ کدخدا و مرغ زرد کاکلی و ببعی و جوجه‌ها و غاز نیامدند با تو بازی کنند. آن‌ها حیوان هستند و خودشان تمیز نیستند. مامان من می‌گوید غاز که توی آب است ولی آبی که توی آن است تمیز نیست. من از دست غاز ناراحت هستم که فکر می‌کند خودش تمیز است و با تو بداخلاقی کرد. من تو را دوست دارم و اگر بخواهی با من بازی کنی اول می‌پرسم که چرا نرفتی حمام و مویت را اصلاح نکردی. اگر جواب خوبی بدهی با تو بازی می‌کنم. ولی اگر بفهمم که تنبل هستی که این‌کارها را نکردی با تو بازی نمی‌کنم. چون باید با پسر خوب دوست باشم. من از دست بچه‌های مهد کودک به جز علی و مجید ناراحتم. چون آن‌ها هم فکر می‌کردند تو حتماً بد بودی که نرفتی حمام و وقتی رفتی خوب شدی. بچه‌ها و خانممان فکر می‌کردند همه‌چیز را می‌دانند. حسنی کاش حالا که رفتی حمام و رفتی سلمانی، کرونا نگرفته باشی. کاش من پیش تو بودم تا مجبور نباشی برای بازی کردن با کره الاغ و غاز و جانوران بروی حمام عمومی و سلمانی. سلمانیِ دهات بابابزرگ برای همه از یک قیچی و شانه استفاده می‌کند. مامان می‌گوید بهداشتی نیست. مطمئن هستم شلمرود هم مثل دهات بابابزرگ است. تو کار خوبی کردی که نرفتی. برای من نامه بنویس تا با هم دوست شویم. چون من می‌دانم که تو حتماً دلیل داشتی. تو هم حتماً می‌دانی که من هر کار می‌کنم دلیل دارم. آدم‌های بزرگ هیچ‌وقت دلیل کار بقیه را نمی‌پرسند. فکر می‌کنند خودشان همه‌چیز را می‌دانند. من به همۀ بچه‌ها می‌گویم که حسنی باهوش است و نمی‌خواست کرونا بگیرد. مواظب خودت باش. دستت را هم بشور. خداحافظ.

 


این مطلب، در پی فراخوان آقاگل برای نوشتن نامه به یک شخصیت داستانی، و به‌ دعوت مستور نوشته شده است.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۵۲
طاها