زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

شاخه گل آویزان به دیوار را برداشت و نگاهی کرد و نشانم داد و گفت: «ببین چقدر خوب خشک شده!»
قبلاً، لابه‌لای حرف‌ها گفته بود که به مناسبتی به خانمش هدیه داده بوده و خانمش همه‌ی گل‌ها را این‌طوری خشک می‌کند تا شکلش حفظ شود و خراب نشود. وقتی آن حرف را زده بود، در دلم گفته بودم «چه‌قدر خوب است که یک نفر تلاش کند خاطره‌ی محبت‌کردن‌های تو را تا همیشه مقابل چشمش نگه‌ دارد...»

شاخه گل آویزان به دیوار را برداشت و نگاهی کرد و نشانم داد که چقدر خوب خشک شده و بعد به گلدان روی پیش‌خوان آشپزخانه اشاره کرد و گفت: «دیگر باید برود کنار آن‌ها». گلدان پر بود از گل‌های خشک‌شده. غنچه‌های آبی و سرخ، و شاخه‌های نرگس. و من به شاخه‌های نرگس بیش‌تر نگاه می‌کردم، و به گرمی عشقی می‌اندیشیدم که در یک روز یا شب سرد زمستانی، روی گلبرگ‌های لطیف آن گل‌ها نشسته و از مردی به محبوبه‌ی زندگیش هدیه شده.

شاخه گل تازه خشک‌شده را کنار گلدان گذاشت و گلدان را بالا آورد. به من نشان داد و گفت «خانمم، خودش درست کرده». خودِ آن گلدان کوچک را می‌گفت. لب‌خند زدم. گفتم «چه‌قدر خوب» و در ذهنم ادامه دادم «خوش به حال خانه‌ای که ذوق و هنر خانم خانه شده باشد رنگ و لعاب زیبایی‌هایش...»


به گلدان نگاه کردم. به گل‌هایی که برای هر کدامش یک قصه در ذهنم شکل می‌دادم. ازش پرسیدم «همه‌ی این گل‌ها را تو به خانمت هدیه کردی؟»
گفت «بله»
گفتم «خوش به حالت که کسی را داری، که برایش گل بخری، گل هدیه کنی...»


و راستی که خوش به حال همه‌ی دل‌هایی که محبتشان آواره نیست؛ پناه دارد، و کسی هست که آن‌ را بپذیرد و در آغوش بگیرد؛
و خوش به حال همه‌ی محبت‌هایی که در دل باقی نمی‌ماند؛ جاری می‌شود روی زبان، روی دست، روی نگاه، و روی گلبرگ‌های شاخه‌گل‌ها...

 

+ خدا را شکر، و هزاران بار خدا را شکر که عزیزانی را داریم که دوستشان بداریم smiley

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۰
طاها

سلام wink

به به! عید ولادت امام مهربان را به شما تبریک می‌گویم. مبارک باشد. مبارک باشد. خیلی مبارک باشد.
(ببخشید که کمی هم تأخیر شده)

 

خیلی خوب است که برای شاد بودن و تبریک گفتن و دید و بازدید، این مناسبت‌های خوشگل را هم بهانه قرار بدهیم، و به این واسطه قدر وجود ائمه‌ی بزرگوارمان را بیش‌تر به خودمان یادآوری کنیم.

 

من هم امروز به دیدار دوستم رفته بودم که مدتی هم‌دیگر را ندیده بودیم. خیلی خوب بود و خدا را شکر! لا‌به‌لای گپ‌هایمان، به مناسبت زادروز امام رضا، به یاد حال و هوای حرمشان افتادیم و خیلی دلمان راهی شد، و خیلی هم خوش گذشت! تازه کلی هم خنده برفت! تعجب می‌کنید؟! خب الان توضیح می‌دهم. می‌دانید چه کردیم؟ خواستیم به پاسداشت این روز مبارک، نوای خاطره‌انگیز و نوستالوژیک نقاره‌خانه‌ی حرم مطهر رضوی را با هم اجرا کنیم. خیلی باحال است، نیست؟ این کار را کردیم، آن هم خیلی خوب و با کیفیت، و البته با حداقلِ حداقل امکانات. چه‌طوری؟ یکی‌مان همان‌طوری که نشسته بود روی مبل، با دستش روی مبل می‌کوبید، بدون هیچ‌نظم و قاعده‌ی خاصی. و دیگری هم با دهانش ادای صدای شیپور را در می‌آورد، باز هم بدون هیچ‌نظم خاصی. خیلی با حال بود. کاملاً همه چیز تصادفی و بی‌قاعده. اما به شکل غیرمنتظره‌ای کاملاً شبیه نقاره‌خانه شده بود!

 

یک حساب سرانگشتی کردم و گفتم: به نظر می‌رسد که این موسیقی نقاره‌خانه -که البته انصافاً هم حس و حال و هوای خوبی دارد و دوست‌داشتنی است و دلنشین است- این گونه حاصل شده که چند نفری خیلی همین‌طوری و بدون قاعده به طبل می‌کوبند، و چند نفری هم خیلی همین‌طوری و بدون قاعده در شیپور می‌دمند. خیلی خیلی دور همی و همین‌طوری. و تلفیق این‌دو، به شکل عجیبی می‌شود یک موسیقی خاص و انحصاری و ویژه و جذاب و خاطره‌انگیز. خیلی عجیب است، نه؟!
اصلاً شاید یک نمونه‌ی سنتی از هنر پست‌مدرن به حساب بیاید! laugh

 


حالا هر چه باشد، نظم و قاعده داشته باشد یا نداشته باشد، سنتی باشد یا مدرن باشد یا هرچیز دیگری، همین که مال حرم امام رضاست یعنی خیلی خوب. همین که گره خورده با حال و هوای حرم، و شنیدنش دل آدم را می‌برد به آن دیار، یعنی خیلی کار ازش می‌آید. خیلی ارزش دارد. خیلی ارج دارد. هر چیزی که ما را به یاد اماممان بیندازد، دلمان را به ایشان نزدیک کند، به هر وسیله تلنگری باشد تا به یادشان بیفتیم، خیلی خوب و گرامی و ارزشمند است، حتی اگر کوباندن مشتی بر پشتی مبل باشد و صدای شیپور از حنجره ادا کردن!

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۵
طاها