فرسودگی تأسفانگیز حسگرها
یک چاقوی بزرگ و بسیار تیز و بُرنده را در نظر بگیرید. ساخته شده برای بریدن چیزهایی مثل گوشت، و کارش را بهخوبی انجام میدهد. حالا اگر آنچاقو را بردارم و با آن شروع بهبریدن سنگ کنم، نتیجه چه خواهد بود؟ سنگ بریده نمیشود، اما چاقو خاصیتش را از دست میدهد. دیگر گوشت را هم درست نمیبرد. دکمۀ کنترل از راهدور تلویزیون را در نظر بگیرید. اگر آن را آرام بفشارید بهخوبی کار میکند. شاید اگر باتری آن ضعیف شود و خوب کار نکند، یک کاربر نابلد دکمهها را با زور زیادی فشار دهد، چون فکر میکند مشکل از کارکرد دکمههاست. این باعث میشود که بعد از مدتی، حتی وقتی باتری جدید داخل آن میگذارید، دکمه فقط با فشار زیاد کار کند. دیگر مثل روز اول کارش را درست انجام نمیدهد.
احساسات و عواطف ما چه خاصیتی دارد؟ آیا یک ابزار بسیار کارآمد و ارزشمند برای آن نیست که در قبال انسانهای دیگر محبت داشتهباشیم، ستم را در حق ستمدیده تاب نیاوریم، و برای کمککردن به کسی که یاریمان را انتظار دارد، تحریک شویم؟ آیا ما را برای اخلاقیزیستن، سخاوتمندانه یاری نمیکند؟ فکر میکنم احساسات یک چاقوی بُرنده برای تعامل درست با دیگران است. عواطف دکمههای حساس دستگاه کنترل است که ما را برای انجام وظایفمان کمک میکند. اما اگر با آنها سنگ ببریم، یا بیهوده و خیرهسرانه دکمههایش را زیادی بفشاریم، چه اتفاقی میافتد؟
بهاطرافم نگاهی میاندازم. دورتادور، پر است از عواملی که بیهوده احساساتمان را برمیانگیزند، و گاهی بسیار شدید و مصرانه. در نتیجه، شاید نسبت به محرکهای ضعیفتر -مثل تماشای حال زار کارگری خسته در معابر، اما بدون داشتن موسیقی متن- واکنشی نشان ندهیم. موسیقیهایی که مدام بهگوشمان میخورد، ویدیوها، فیلمها و سریالهای متعددی که رسانهها برایمان تدارک میبینند، و شاید از همۀ اینها مهمتر تبلیغات رسانهای و شهری، صاف عواطف ما را هدف قرار میدهند و تکاپو میکنند تا برای تحریک آنها از رقبا پیشی بگیرند. عادت میکنیم به احساساتی شدن با ابزارهایی اینچنین. تعادل واکنشهای احساسیمان بههم میریزد. حساسیتش کند میشود. دیگر از کنار خیلی چیزها ساده میگذریم، ولی در عوض یکجاهایی بیهوده احساساتی میشویم و حالمان دگرگون میشود. از نرسیدن یک عاشق خیالی بهمعشوقش، در یک فیلم لوس رمانتیک میگرییم، ولی ناجوانمردی ستمگران عین خیالمان نیست. چاقویمان نه سنگ را بریده، و نه دیگر بهدرد آشپزی میخورد. دستگاه کنترلمان دیگر با باتری نو هم خوب کار نمیکند، چون احتمالاً واقعیتهای زندگی بهقدر -مثلاً- تصاویر اغراقشدۀ فیلمهای خوشساخت برای فشردن دکمههای ضعیفشدۀ دستگاه کنترلازراهدورِ عواطفمان زور ندارند. از خاصیت میافتیم. الکی احساساتی میشویم، و نسبت به واقعیتها بیتفاوتیم.
● ● ●
راهکار چیست؟ رسانههایمان را خاموش کنیم؟ چشمها و گوشهایمان را ببندیم؟ بهتبلیغات شهری نگاه نکنیم؟ نمیدانم چهقدر اینکارها عملی باشند. شاید ما چاقویمان را روی سنگ نکشیم، ولی سنگها چاقو را احاطه کنند و راه گریزی نباشد. پس چاره چیست؟ آیا میشود کاری کرد؟ نمیدانم، ولی میتوانم امیدوار باشم که هوشیاری و خودآگاهی کمک کند. مثلاً اگر سوار خودروی عمومی میشوم و از رادیوی روشنش یک موسیقی غمانگیز در حال پخش باشد، بدون آنکه حواسم باشد حالوهوایم عوض میشود. شاید در لحظه، فشار انگشتان آن موسیقی را روی دستگاه کنترلم احساس نمیکنم، ولی بالاخره کنترل کار میکند و مرا غرق میکند در غم و اندوه و حسرت و آنچه اغلب «حال بد» نامیده میشود. خب، حالا خودآگاهی چگونه میتواند کمک کند؟ اگر غلیان یک احساس را در خودم دیدم، تأملی بکنم که چرا چنین شد. آیا پای پستهای شبکههای اجتماعی، تبلیغات رسانهای و شهری، یک تصویر سینمایی یا قطعهای موسیقایی در کار است؟ خب اگر چنین است بهآن توجهی نمیکنم. لازم نیست کاری انجام دهم. بهزودی اثرش محو میشود. اما اگر حواسم نباشد، ذهنم را مشغول این احساس میکنم و بیهوده اثرش را کش میدهم. آیا احساسم را عذاب وجدان ناشی از رنجاندنِ ناخواستۀ یک دوست تحریک کردهاست؟ خب پس اعتنا میکنم، اهمیت میدهم و اقدام میکنم. خوشبختانه در اینطور موارد، میشود کاری انجام داد. چاقو سنگ را نمیبرد، ولی گوشت را میبرد. وقتی کارم را انجام دهم، لبخند حاکی از بخشش و پذیرش آن دوست، دکمۀ احساس رضایت و خوشحالی را روی دستگاه کنترلم میفشارد. هر احساس ناراحتی واقعی، مقدمهای فراهم میکند برای یک احساس خوب واقعی. اما امان از محرکهای دروغین. امان از تبلیغاتی که از عواطف انسانیمان سوءاستفادۀ ابزاری میکنند. امان از اصرار صنعت هنر و رسانه برای بریدن سنگ با چاقوی تیز و ارزشمندمان.