زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

ای کاش خودت بودی

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ

قدم می‌زنم خیابان‌ را. مثلاً از همان اول انقلاب، تا ولی‌عصر. قدم می‌زنم و خیال می‌کنم که همراهم هستی، همراهت هستم... دم یکی از مغازه‌ها بستنی می‌خرم. دو تا می‌خرم. یکی برای خودم، یکی هم برای تو. ای کاش خودت بودی...

 

می‌روم سینما. وقت‌هایی که تنها سینما می‌روم، صندلی کناری‌ام معمولاً خالی است! حتماً جای توست. من فیلم را به جای تو هم تماشا می‌کنم، و به جای تو هم در موردش فکر می‌کنم و به جای تو از ساخته‌شدنش خوشحال یا نگران می‌شوم... ولی... ای کاش خودت بودی...

 

می‌روم پارک لاله، مثلاً پارک لاله که بزرگ باشد و چمن‌های وسیع و دل‌گشا داشته باشد. وِلو می‌شوم روی چمن‌ها، وسط محوطه‌ای که با درخت‌های بلند محصور شده، انگار که کلبه‌ی بزرگی باشد با دیواره‌هایی از برگ‌ها و شاخه‌ها؛ آسمان را تماشا می‌کنم. به ابرهایی نگاه می‌کنم که آبی را یک‌دست نمی‌پسندند... هم خودم نگاه می‌کنم، هم به جای تو نگاه می‌کنم. ای کاش خودت بودی...

 

می‌روم یکی از این کافه‌ها‌ی معمولی. نوشیدنی سفارش می‌دهم. برای خودم که مهم نیست چه باشد، ولی برای تو چندبار فهرست را بالا و پایین می‌کنم؛ من نمی‌دانم کدام را بیش‌تر دوست داری. کلافه‌ام. ای کاش خودت بودی...

 

می‌روم شهر کتاب. روی نیم‌کت‌هایش می‌نشینم. نیم‌کت‌ها دو نفره است. حداقل دو نفر! رسماً جای تو خالی است. مثل هر هفته دو کتاب انتخاب می‌کنم. یکی برای خودم، یکی هم برای تو. قرار این است که تا وسط هفته هر کدام کتاب خودمان را بخوانیم و بعد با هم عوض کنیم. ولی الان هر دو کتاب را باید خودم ببرم. ای کاش تو، خودت بودی...

 

سال‌های تهرانم را با تو گذراندم، اگر چه نبودی. با خیال تو، با آرزوی تو، با امید تو... تو در همه‌ی خاطرات خوبم بودی، در خستگی‌هایم بودی، در دل‌تنگی‌هایم بودی، در تفریح‌هایم بودی، در حماسه‌هایم بودی، در موفقیت‌هایم بودی، در شکست‌هایم بودی.
اگرچه همیشه جایت خالی بوده و هست؛ ولی در خیال من، هیچ خاطره‌ای بی‌تو تکمیل نمی‌شود. بعد از این هم در همه‌ی خاطرات من جای تو خالی هست و نیست.

 

در راه برگشت، یک گل سرخ خریده‌ام برای تو.


چند روز بعد

هم اتاقی‌ام

گل سرخ خشک‌شده‌ی جلوی قفسه‌ام را

-دور از چشم من-

دور می‌اندازد...

 

 

 

 

 

موافقین ۶ مخالفین ۱ ۹۶/۰۶/۲۶
طاها

یار