اینستاگرام
خود من خیلی بار تا حالا دلم خواسته که اینستاگرام داشته باشم. عکس بگیرم یا طرح بزنم و بفرستم تنگش. در پست قبلی که یک حرف نغزی در تریپ جملات حکیمانهی قصار پیرامون اینستاگرام و اینها افاضه نمودم، یکنفر در وبلاگ امتیاز منفی داده به افاضهام! من وقتی به پستم یک امتیاز منفی داده میشود یا کسی از دنبالکردن وبلاگم انصراف میدهد، خیلی فکری میشوم که چرا. بله خوب است آدم برای خودش زندگی کند. خوب است دربند این نباشد که حالا دیگران چه میگویند. همین پریشب امید بهم زنگ زده بود و وسط حرفهاش گفت که خوب است کمکم یادبگیریم که برای دیگران زندگی نکنیم. ولی خب شاید هم چیزی این وسط بوده که خوب نبوده. این وسط منظورم توی پست قبلی وبلاگ است. مثلاً سوء تفاهمی را سبب شده باشد یا یک چیز کوفتی اینچنینی را. خلاصه من یکبار دیگر با نگاه انتقادیتری پستم را خواندم. بعد دقت کردم و گفتم شاید کسی برداشت کرده باشد که مثلاً «کسی که اینستاگرام دارد، نمیتواند جذابترین و عالیترین و خفنترین زندگیها را داشته باشد و مثلاً خر است که اینستاگرام دارد!»، در حالی که نه بابا، اینها چه حرف است؟ مسئله از آنوری است، نه از اینوری. یعنی میخواستم بگویم کسانی هستند که زندگیهایی بسیار جذاب و باحال و لذتبخش و متعالی دارند، ولی اینستاگرام ندارند! برق هم به زور دارند، چه برسد به اینستاگرام. بعضیهامان رفتهایم از نزدیک نمونههاش را دیدهایم. زندگیشان را هم دیدهایم. حالا وقت گفتنش نیست. منظور اینکه آن وقتی که داشتم آن پست را مینوشتم، این فکر مدنظرم بود که شاید بعضیها وقتی همهش صفحات اینستاگرام را دنبال میکنند، ذهنشان کمکم محدود میشود به گزارشهای اینستاگرامی. میخواستم بگویم که برخی جلوههای برخی زندگیهای باحال، به سختی در قابهای اینستاگرامی جا میشوند، و خلاصه مواظب باشید که دنیایتان محدود به آنچه اینستاگرام نشان میدهد نباشد و از بقیه غافل نشوید. ملتفت عرضم شدید حالا؟ یا باز هم قرار است امتیاز منفی بدهید و وبلاگ را آنفالو کنید؟!
خب، امیدوارم اگر سوء تفاهمی شده بوده، رفع شده باشد. اما داشتم میگفتم که خودم خیلی بار تا حالا میخواستم اینستاگرام درست کنم و فِرتفِرت عکس بفرستم داخلش، اما چرا نشده است که بشود؟ میگویم، ولی شاید برایتان جالب نباشد! وقتی میخواستم اینستاگرام را روی گوشی نصب کنم، دیدم فهرستی از انواع و اقسام مجوزهای ممکن را برای همهی دسترسیهای ممکن به حریم شخصی و غیرشخصی من در گوشی میخواهد بگیرد! دسترسی به هر چیزی که فکرش را هم نمیکردم. یادم میآید که وقتی داشتم آن فهرست کذایی را زیر نظر میگذراندم، بارها با خودم گفتم «دِ آخه اینو دیگه واس چی میخوای کصافت!» کصافت با صاد! خب به نظرم منطقی نبود، ولی به این زودی هم کوتاه نیامدم. چون اندرویدم از آن نسخه قدیمیهاست و امکان اصلاح دسترسیها را نمیدهد، رفتم سراغ برنامههای اینکاره. مجوزهای بیخودیاش را برداشتم و سپس نصب کردم، اما دیدم که لامصب کار نمیکند! پس دو راه داشتم؛ یکی امضا کردن آن قرارداد ننگین و ذلتبار برای نصب شازده، و دیگری هم زدنِ عزتمندانهی قیدِ نصبکردن شازده! گفتم که، شاید برایتان جالب نباشد. ولی آن لحظهای که قیدش را زدم خیلی حس شکوهمندِ «هیهات منّا الذله»طوری داشتم. یک حس خفن کفّ نفسی داشتم یا چیزی شبیه به این. مثلاً هوسم را به خاطر ملاحظهای عقلانی گذاشتهام کنار. یک همچین چیزی. بالاخره از خیرش گذشتم. و قضیه اینچنین بوده، وگرنه شاید من هم الان داشتم طیفی از پستهای خوب تا مزخرف اینستایی را زیر انگشت میلغزاندم. پناه بر خدا.