زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

برای حسنی

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۵۲ ب.ظ

می‌توانید تصور کنید که مأمور دفتر پست، پاکت‌های نامه را روی پیش‌خوان گذاشت و یکی‌یکی مشغول بررسی مشخصات و آدرس‌ها شد. یکی از پاکت‌ها تمبر چسبی قدیمی داشت که البته قیمت آن هم خیلی کم‌تر از هزینۀ پست بود. دندانه‌های تیزْ و درشتیِ خطی که مشخص بود کار یک کودک دبستانی است، در قسمت نشانی فرستنده و گیرنده توجهش را جلب کرد. نشانی گیرنده را خواند و لبخندی روی لبش نشست: روستای شلمرود - خانۀ حسنی. با خنده سری تکان داد و به‌خودش اجازه داد که قبل از برگرداندن مرسوله، آن را باز کند و بخواند.

 

سلام حسنی. عیدت مبارک. خوب هستی؟ حال بابایت خوب است؟ حال همۀ ما خوب است. بابابزرگ و مادرجان و دایی‌ها و خالۀ من دهات دور زندگی می‌کنند ولی حالشان خوب است. تلویزیون می‌گوید مواظب باشید که کرونا نگیرید. ما مواظب هستیم. تو هم مواظب باش. کرونا به شلمرود آمده است؟ پارسال خانُمِ پیش‌دبستانی‌مان شعر تو را برایمان خواند. من و همۀ بچه‌ها شعر را حفظ کردیم. من می‌خواستم از تو بپرسم که چرا نمی‌خواهی حمام بروی و سلمانی کنی ولی بلد نبودم نامه بنویسم. حالا کلاس اول هستم. زود یاد گرفتم نامه برایت بنویسم. من الان قشنگ فهمیدم که شاید به خاطر یک چیز مهم نخواستی بروی حمام و سلمانی، ولی هیچ‌کس از تو نپرسید که به او بگویی. الان که مدرسه تعطیل شده است و سلمانی هم تعطیل شده است، فهمیدم که شاید آن وقت هم در شلمرود کرونا بوده است. تو می‌ترسیدی بروی حمامِ عمومی و مریض شوی. بابای تو و قلقلی و فلفلی و بابا و داداش و عموی فلفلی حواسشان نبود که باید مواظب باشند. چون مامان من هر روز زنگ می‌زند خانۀ مادرجان و می‌گوید که مواظب باشند. فکر کنم به‌جز بچه‌های خوب و مامان‌ها بقیه مواظب نباشند. آقاجون هم وقتی از خانه بیرون می‌رود دستکش دست نمی‌کند. توی دهات بابابزرگ حمام عمومی داشتند. پارسال من هم دیدم. مامان به مادرجان گفت که حمام عمومی خیلی کثیف است. پارسال خانممان به ما گفت که حسنی باید برود حمام تا تمیز شود و نمی‌دانست که حمام عمومی کثیف است. خانممان فقط می‌گفت حسنی نگو بلا بگو. فکر می‌کنم خانممان مامان نبود که دقت نمی‌کرد. من فکر می‌کنم در شلمرود فقط تو فهمیدی که کرونا آمده است. برای همین دوست داشتم برایت نامه بنویسم و بگویم که من فهمیدم. من مثل بقیه نمی‌گویم حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو. من از خانم مهدکودکمان ناراحت هستم. چون من گفتم حتماً حسنی به خاطر یک چیز مهم نخواسته حمام و سلمانی برود. ولی خانممان بداخلاق بود و گفت حسنی خیلی بد بود که حمام نرفت. من اعصابم خرد شد چون من را دعوا کرد و نگذاشت توضیح بدهم. حالا خواستم به تو بگویم که غصه نخوری. من هم موهایم دراز شده و مامان می‌گوید که سلمانی نباید برویم. چون بهداشتی نیست. حسنی غصه نخور که کره الاغ کدخدا و مرغ زرد کاکلی و ببعی و جوجه‌ها و غاز نیامدند با تو بازی کنند. آن‌ها حیوان هستند و خودشان تمیز نیستند. مامان من می‌گوید غاز که توی آب است ولی آبی که توی آن است تمیز نیست. من از دست غاز ناراحت هستم که فکر می‌کند خودش تمیز است و با تو بداخلاقی کرد. من تو را دوست دارم و اگر بخواهی با من بازی کنی اول می‌پرسم که چرا نرفتی حمام و مویت را اصلاح نکردی. اگر جواب خوبی بدهی با تو بازی می‌کنم. ولی اگر بفهمم که تنبل هستی که این‌کارها را نکردی با تو بازی نمی‌کنم. چون باید با پسر خوب دوست باشم. من از دست بچه‌های مهد کودک به جز علی و مجید ناراحتم. چون آن‌ها هم فکر می‌کردند تو حتماً بد بودی که نرفتی حمام و وقتی رفتی خوب شدی. بچه‌ها و خانممان فکر می‌کردند همه‌چیز را می‌دانند. حسنی کاش حالا که رفتی حمام و رفتی سلمانی، کرونا نگرفته باشی. کاش من پیش تو بودم تا مجبور نباشی برای بازی کردن با کره الاغ و غاز و جانوران بروی حمام عمومی و سلمانی. سلمانیِ دهات بابابزرگ برای همه از یک قیچی و شانه استفاده می‌کند. مامان می‌گوید بهداشتی نیست. مطمئن هستم شلمرود هم مثل دهات بابابزرگ است. تو کار خوبی کردی که نرفتی. برای من نامه بنویس تا با هم دوست شویم. چون من می‌دانم که تو حتماً دلیل داشتی. تو هم حتماً می‌دانی که من هر کار می‌کنم دلیل دارم. آدم‌های بزرگ هیچ‌وقت دلیل کار بقیه را نمی‌پرسند. فکر می‌کنند خودشان همه‌چیز را می‌دانند. من به همۀ بچه‌ها می‌گویم که حسنی باهوش است و نمی‌خواست کرونا بگیرد. مواظب خودت باش. دستت را هم بشور. خداحافظ.

 


این مطلب، در پی فراخوان آقاگل برای نوشتن نامه به یک شخصیت داستانی، و به‌ دعوت مستور نوشته شده است.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۳
طاها