زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک

زندگی لمس این لحظه‌ست...

زلال را دنبال کنید
سلام

این،
چشمه‌ای است زلال،
از دلِ سنگِ کوهی رو سیاه.
از سنگ هم چشمه‌ می‌جوشد.
من دیده‌ام.
با دو چشم خود،
و در دو چشم خود،
و از دو چشم خود.
لحظه‌ها زلال‌اند و گوارا؛
زمانی که عکس خودم را در چشمه‌ی چشمم تماشا می‌کنم.
و آن موقع دل سنگ ترک برمی‌دارد.
و زلال جاری می‌شود.
زلال، مجرای دردهایی است که از کوهی راه به برون یافته است.
زلال،
گاهی چشمه‌ی آبی خنک است.
و گاهی آبِ معدنیِ جوشان.
بستگی دارد در دل کوه چه خبر باشد...


اگر مطلبی را از این‌جا -یا از هرجای دیگر- نقل می‌کنید، منصف باشید و منبعش را هم ذکر کنید. دمتان گرم :)

آن‌چه گذشت

در ادامۀ ماجرای نامه به حسنی

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۱۲ ق.ظ

نامه‌ای را که بچه‌ای برای حسنی در شلمرود نوشته بود و ماجرای آن نامه را در پست قبلی خواندید. بعد از آن‌که کارمند دفتر پستی نامه را تا آخر خواند، کلی خوشش آمد و تصمیم گرفت به‌جای آن‌که نامه را به فرستنده برگرداند، آن را به‌عنوان یکی از جالب‌ترین خاطرات دوران کاری‌اش نزد خودش نگه دارد. به‌این هم فکر کرد که اگر نامه را برگرداند، آن بچه متوجه می‌شود که نامه به‌دست حسنی نرسیده و ناراحت می‌شود. در ذهنش گذشت که پاسخی به‌نامۀ آن‌بچه از زبان حسنی بدهد تا این ماجرای جالب ادامه پیدا کند، ولی فعلاً حوصلۀ این‌کار را نداشت و با خودش گفت که بعداً به آن فکر خواهد کرد. وقتی به‌خانه رسید، برای مراعات جوانب بهداشتی، نامه را در قفسۀ کفش‌های دم در گذاشت و بلافاصله بعد از ورود به‌خانه دست‌هایش را شست! موقع شام، خاطره را برای اهل خانه تعریف کرد. پسر آقای کارمند دفتر پستی که یک دانشجوی فعال دورۀ کارشناسی بود و در رسانه‌های اجتماعی هم حضور نسبتاً فعالی داشت، شاخکش نسبت به‌ماجرا تیز شد و بعد از شام، با مراعات مسائل بهداشتی نامه را برداشت و خواند. حسابی خرکیف شد و این احساسات پاک کودکی که از قضاوت‌ها و رذایل اخلاقی بزرگ‌ترها هنوز مبراست احساسات او را هم به‌جوشش در آورد و احساس کرد که باید این فریادهای مهم و جدی را به‌جایی برساند. اندکی فکر کرد و تصمیم گرفت خودش یک نامۀ سرگشاده به حسنی شلمرودی بنویسد و در صفحۀ مربوط به خودش در نشریۀ مجازی دانشجویی‌شان منتشر کند، و دغدغه‌هایی را که حالا این نامۀ جالب در دلش به غلیان انداخته بود، بازتاب دهد. نمی‌دانم چرا اصل نامه را منتشر نکرد، شاید به‌ذهنش نرسید، اما به‌هرحال بد هم نشد! نامۀ سرگشادۀ خود او هم -گرچه بن‌مایۀ اصلی‌اش با نامۀ پسربچه مشابه است- از نظر من بیان جالبی دارد، و بعضی نکات را با جهتی متفاوت و تأکیدی بیش‌تر اشاره کرده و خلاصه در جای خود خواندنی است. بنابراین مناسب دیدم که پیش روی شما هم قرار دهم تا بخوانید:

 

حسنی شلمرودی عزیز، سلام

امیدوارم حالت خوب باشد، سرحال باشی، سالم باشی و تمیز و بهداشتی هم باشی. امیدوارم سروکلۀ کرونا هنوز به شلمرود یا هر کجا که هستی نرسیده باشد، که اگر رسیده باشد، بار دیگر حمامِ عمومی نرفتن و سلمانی نرفتن تو از سوی جک‌وجانوران و بچه‌های شلمرود درک نخواهد شد و کره الاغ ناقلا و مرغ زرد کاکلی و دیگران تو را تنها خواهند گذاشت. آخرین خبری که از تو داریم، این است که فشار اجتماعی باعث شد تا ارزش‌های عرفی را بپذیری و برای رهایی از آن وضعیتی که رسانه‌ها برایت درست کرده بودند، حمام و سلمانی بروی، و در نهایت کره الاغ قبول کرد که به‌تو سواری بدهد. این داستان برای من داستان دردناکی بود حسنی. چرا هیچ‌کس از تو دربارۀ دلیلت برای حمام‌نرفتن و سلمانی‌نکردن نپرسید؟ چه‌طور راوی آن داستان، که تنها رسانۀ رسمی آن زمان در انتشار اخبار شلمرود بود، به خودش اجازه داد که از موضع شخصی خودش چنین قضاوت‌های جسورانه‌ای درباره‌ات روا دارد، و تو را «تک‌وتنها» بخواند و با تعابیری هم‌چون «واه و واه و واه» احساسات مردم را علیه تو تحریک کند؟ من فکر می‌کنم این حق نبود و نیست! شاید آن زمان هم مثل الان یک بیماری مسری شایع بوده و اتفاقاً تو تنها شهروند مسئولیت‌شناس شلمرود بوده‌ای که موضوع را جدی گرفته بوده‌ای. از قرار معلوم آدم‌های دیگری که در ده بوده‌اند، یکی کدخدا بوده است که شاید خودش را در سکوت خبری قرنطینه کرده بوده، و دیگران هم پدرت بوده‌اند که شاید اهمیت نمی‌داده، و قلقلی و فلفلی که تو ترجیح داده‌بودی اول بروی سراغ کره الاغ و غاز و جوجه‌های مرغ، و در نهایت به‌آن‌ها پیشنهاد بازی بدهی! بابا و داداش و عموی فلفلی هم شاید مثل بابای خودت از اهمیت موضوع غافل بوده‌اند. البته این احتمال هم وجود دارد که تو به‌راستی تنبل بوده‌ای و کوتاهی می‌کرده‌ای، اما صرفاً یک احتمال است. راوی تو را زود قضاوت کرد، مردم تو را زود قضاوت کردند، بزرگ‌ترها همان بدوبی‌راه‌‌ها را درباره‌ات سال‌ها درِ گوش بچه‌هایشان خواندند. تو را نماد یک بچۀ تنبل و کثیف معرفی کردند، و هیچ‌وقت، هیچ‌وقت کسی از خود تو نپرسید که «حسنی! چرا نمی‌ری حموم؟ چرا نمی‌خوای اصلاح کنی؟!» و شاید اگر این مجال را می‌یافتی، حرف‌های مهم و شنیدنی بسیار داشتی، حرف‌هایی که برای دیگران هم مفید و ارزشمند بود، ولی آن‌ها باورها و دانسته‌های خودشان را کافی می‌دانستند.

آه، حسنی! کجایی که سفرۀ دلم را برایت بگشایم و بگویم جهان ما شلمرودی است پر از کره الاغ‌های کدخدا و غازی که فکر می‌کند چون توی آب است خیلی تمیز است و مرغی که فقط می‌خواهد جوجه‌هایش را از کسی که قدری متفاوت از متعارف رفتار می‌کند دور نگه دارد. همین امروز در شرایطی هستیم که اگر حمام عمومی بود، هیچ‌کداممان نمی‌رفتیم، و سلمانی‌ها هم که تعطیل هستند. از کجا معلوم که دغدغۀ تو برای حمام نرفتن و اصلاح نکردن موی سر، اتفاقاً مسائل بهداشتی نبوده باشد؟ هیچ بعید نیست که آب حمام عمومی در شلمرود آن زمان، خود ناقل کثافت و بیماری بوده، و سلمانی شلمرود هم از یک قیچی و شانه برای همۀ اهالی استفاده می‌کرده. اما مردم -همان فلفلی و قلقلی و کره الاغ و غاز و خانم مرغ و جوجه‌ها و ببعی و دیگران- برای این‌که تو را قضاوت کنند، رویه‌های عرفی را کافی دانستند. هیچ‌کس از تو نپرسید، و حالا سال‌ها می‌گذرد و ما از حقیقت بی‌خبریم.

حسنی، من می‌خواهم به‌تو بگویم که ما تو را قضاوت نمی‌کنیم. ما احتمال‌های دیگر را هم درباره‌ات، حتی اگر دور از ذهن باشند، در نظر می‌گیریم. حتی اگر از کثیفی و موی بلند و ناخن دراز خوشمان نیاید، زود این را به بد بودن تو وصل نمی‌کنیم، سریع ازت فاصله نمی‌گیریم، به‌تو فرصت سخن‌گفتن خواهیم داد. برایت حق دفاع از طرز رفتار و فکرت قائل هستیم، و دست‌کم می‌گذاریم حرف بزنی و توضیح بدهی و بعدش تصمیم بگیریم که با تو بازی کنیم یا نکنیم.

حسنی! ما به‌نمایندگی از همۀ کسانی که تو را دوست دارند، و حتی برای آن حسنی که حمام نمی‌رود و نمی‌خواهد موهایش را اصلاح کند، عجولانه حکم تنبلی و شلختگی را روا نمی‌دانند، از بابت همۀ حرف‌هایی که پشت سرت زده شد،‌ همۀ کارتون‌هایی که کشیده شد و ساخته شد، همۀ مدرسه‌ها و مهدکودک‌هایی که تو را سر زبان بچه‌ها انداختند، معذرت می‌خواهیم و حلالیت می‌طلبیم. گوشمان برای حرف‌های تو شنوا است. ما نمی‌گوییم چون متفاوت رفتار می‌کنی و می‌اندیشی، پس ناگزیر محکومی به‌تنها شدن. به‌تو فرصت سخن‌گفتن خواهیم داد. تنگ‌نظری ما را ببخش. ما را ببخش حسنی!

 


این داستان ادامه دارد؟!

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۹/۰۱/۰۶
طاها